فرستنده: آرش

                    “الگو”-  کتابی که پیشگوئی های علمی اش ثابت شد

                                                                                               قسمت بیست وششم

       به ادامۀ گذشته

نیروهای بینابینی خصلتاً متزلزل كه درجریان حوادث بعضاً از نظر اقتصادی متضررشدند و برخی هم ازحاشیۀ نیروهای حاكم بهره مند گردیدند؛ درساحۀ سیاسی نیز متناسب با طبیعت شان پیوسته جبهه عوض می كنند وطی سال های متمادی نتوانسته اند یك تشكل كارآ و دوامداری را برای خود سرهم بندی كنند، یا این كه یك سیاست وخط مشی پایداری را تدوین وعرضه كنند. درپراكندگی و سرگردانی گاهی عدۀ شان به دامن تنظیم های جهادی ـ ملیش می افتادند و برخی از سلطنت معزول هواداری می كنند. دراین تازگی تلاش هائی صورت می گیرد كه جمعی از آن، دورمحور كرزی خود را جمع وجور كنند.  قشرمعینی از نیروهای بینا بینی، حزب “افغان ملت” را محور می دانند و از دیگران می خواهند كه به آن ها بپیوندند، ولی چون از یك جهت متهم به گرایشات قومی هستند و ازجهتی هم در وابستگی به حاكمیت قرارگرفته اند، برای جذب وسیع توفیقی ندارند.

گروه های خورد و ریزی هم ازاین طیف، به ویژه بخش متعلق به خورده مالكیت آن، ماشاالله همه روزه متشكل می شوند و پراكنده می گردند، تاهنوز قادر نشدند با یك برنامۀ روشن و یك تشكل واحد داخل معادلات و مناسبات اجتماعی بشوند. عمده ترین خصیصۀ این نیروها این است كه درتشخیص خصلت جامعه ناتوان هستند ولذا نمی توانند جای خود را درست بیابند. نمی دانند كه دركنارحاكمیت قراربگیرند و یا در اپوزیسیون آن. به كارهای پُرسروصدا، به ویژه كنفرانس ها ی مطبوعاتی و مصاحبه های رادیوئی، دلخوش می كنند و طرح مشخصی ندارند. عده ای محدودی ازاین ها حزب سازی و تدویركنفرانس ها را وسیلۀ معاش ساخته اند، حزب شان دوكان تجارت و سخنرانی های شان متاع این دوكان است.

دراین میان هستند عده ای زیادی كه دل شان واقعاً برای وطن شان می تپد و درد را هم می دانند. اما با مطلق ساختن اوضاع جاری، یعنی مطلق ساختن قدرت حاكمیت و مطلق ساختن ضعف مردم، دچار نوعی یأس، دل شكستگی وناامیدی می گردند. هم اكنون نمی توانند باور كنند كه نیروی تحول طلب می تواند با كار درست ومنظم، متناسب با شرایط، نیروی به درد بخور وعملورزی را ایجاد كند و با آن درجامعه مؤثر واقع شود. این تیپ دلسوز نیز با این مطلق سازی اش به سردرگمی افتاده است، چه واقعیت موجود را جاودانه می پندارد وجرئت رویاروئی جهت تغییر آن را به خود نمی دهد ولذا وارد عمل مناسب و دگرگون ساز نمی شود. این طیف اجتماعی چند مسئله را نادیده می گیرند:

اول این كه هر واقعیت حاكم و مسلطی برجامعه، به دلیل تسلطش، برحق و پایا و جاودانه نیست. چه بسا واقعیات فاسد و خلاف حركت و روند تكاملی زمان، به زور و ناحق برجامعه تسلط پیدا كرده باشند. چنین واقعیتی علیرغم تسلطش، ناحق، میرنده، و محكوم به نابودی است. هرچند كه ظاهر بالنده نشان می دهد و چنگال هایش را محكم كرده است. نمونه های آن را طی همین بیست سال و اندی به وضوح دیدیم. “انقلاب شكست ناپذیر ثور” را مگر عده ای درسرآغازش ابدی نمی پنداشتند؟ چه شد و به كجا رفت؟ قدرت ها و حكومات زورگوی، وحشتزا و ساطور به دست جهادی ها، كه درآن زمان “كلمه را سر مردم چپه می خواندند” و پشتوانۀ امریكا ومتحدینش را هم داشتند، چه شدند؟

 طالبان با ادعای حاكمیت خدائی و پشتوانۀ وسیع خارجی ها به چه سرنوشتی مواجه شدند؟ درآغاز تسلط هیچ كدام شان،‌ كسی این گونه زوال شان را پیش بین نبود. ولی تاریخ مُهرزوال را برپیشانی شان كوبید. شرایط موجود هم این چنین نمی ماند و به قول مردم “این هم می گذرد”. 

دوم این كه نباید فراموش كرد كه رسالت نیروی تحول طلب آگاه درجهت دهی اوضاع به سود مردم وعملكرد درجهت منافع بالندۀ مردم است. واین كار آسانی نیست. جریان عمل دگرگون ساز است كه جرئت و شهامت بر خورد به واقعیت فاسد را به وجود می آورد وانسان را به دگرگونی های سازنده تر رهنمون می شود، وحتی راه تازه می گشاید. از این سخن هرگز “آب را ندیده موزه كشیده” تعبیرنشود. واقعبینانه و واقعگرایانه، ولی درحركت موثر ومفید، نه درایستائی و به خود فرو رفتن یا واقعیات فاسد را سجده كردن.

نیروهای بینا بینی زمانی می توانند به عمل مؤثر دست زنند كه پشتوانۀ مردم محروم ونیروهای ترقی خواه جامعه را باخود داشته باشند؛ واین میسرنیست، مگر این كه درجهت منافع اكثریت، خود را توجیه و سازماندهی نموده وعمل كنند. هم اكنون كه جامعه از وجود تشكلات واتحادیه های صنفی وتشكلات ترقی خواه كارآ محروم است و داد و ستد كوچك حاكم در بازار نیز بر تعداد خورده مالكان افزوده است، نیروهای بینابینی زمینۀ مساعد ایجاد تشكلات متعدد را دارند كه درصورت ایجاد چنین تشكل هائی به سودمردم، گام بزرگی درجهت كارهای سازنده تر درآینده برخواهند داشت.

نیروهائی كه خود را نیروهای پیشرو ومترقی می نامند و روزی و روزگاری مدعی بودند كه نمایندۀ منافع زحمتكش ترین وانقلابی ترین گروه ها ولایه های اجتماعی هستند درنتیجۀ عوامل متعدد مُتحَمِل ضربات فراوان شده اند واكنون دربدترین حالت پراكندگی تشكیلاتی، بحران فكری و سردرگمی سیاسی؛ و یك حالت انحلال همه جانبه بسر می برند. حریفان شان هر گونه شكستی دربخشی از جنبش را، و یا درسطح جهان را، شكست ایدئولوژیك این نیروها می شمارند وآن را به حدی بزرگ می سازند كه برخی از درون خود این نیروها نیز به چنین تبلیغات سوئی تن در می دهند و كاسه و كوزه را برسر فلان متفكر ویا فلان اندیشمند متوفی كه سال هااست ازجهان رخت بسته است می شكنند. به طور مثال عده ای مطرح می كنند، همین كه سازمان ها و نیروهای انقلابی نتوانستند جنبش رهائیبخش مردم ما را برضد شوروی سابق وعُمال خلقی پرچمی اش رهبری كنند، و بالاتر ازآن، الترناتیو قدرت شوند، این خود شكست اندیشه وسیاست و آرمان و راه و رسم نیروهای انقلابی است.  ولی مدافعین این نیروها می گویند: منقدین توجه نمی كنند كه درجریان مقاومت مردم ما علیه شوروی، افغانستان بزنگاه ونقطۀ تلاقی و تصادم تضادهای جهانی شد. دریك جناح سوسیال امپریالیسم شوروی ومتحدینش و درجناح دیگرتمام امپریالیست ها ی غربی به رهبری امریكا بامتحدین مرتجع جهانی ومنطقه ای شان قرار گرفتند و با مسلح ساختن و گسیل هزاران هزار ویرانگر و تروریست بنیادگرا از سرتاسرجهان به همراهی شقی ترین وعقبگراترین عناصر بومی در وجود تنظیم های بنیادگرای جهادی، جلو این جنبش را از دست مردم و نیروهای مردمی به زور ربودند؛ و آن را به گمراهی ها و انحرافات متعدد كشاندند. این ها می گویند نیروهای تازه دم پیشرو وبدون هیچ امكان مالی ـ تسلیحاتی، مانند كودكی بودند كه درمسیر سیلاب لجن قرار گرفته باشند. این سیلاب لجن همه چیز جامعۀ ما را ویران كرد و نیروهای پیشرو جامعه نیز آماج این سیلاب ویرانگر بودند. اكثریت تشكیلات شان، شخصیت های شان و سیاست های شان زیر ضربت قرارگرفت و ترور شد. انقلابی كه نیروهای پیشرو درنظر داشتند وبه خاطر تحقق اهداف آن جان نثاری كردند و قربانی های بزرگی را متحمل شدند “به سمتی چرخید كه ضد انقلابی ترین وقایع روزگار شد”.

ولی این پایان تاریخ نیست وجامعه هم به آخرین نقطۀ تطور و تحول خود نرسیده است. تا زندگی وهستی باقی است، تطور و تحول را به خود همراه دارد، نیروهای پیشرو نیز میوه ای ازاین اوضاع برچیده اند، “ولی از درخت معرفت و نه از درخت حیات”. این نیروها می گویند درنتیجۀ چنین معرفتی دریافته ایم  كه نیروهای ترقی خواه نه ازدنباله روی و سر فروگذاشتن دربرابر حوادث موجود به جائی می رسند و نه ازجهیدن از واقعیات و با آرمانگرائی حاشیه روانه وصوفیانه. فقط با درنظر داشت وشناخت واقعیات وبهره گیری از مساعدت ها ومبارزه با آنچه نارواست می توان به بالندگی رسید و ادعای پیشروبودن و ترقی خواه بودن كرد.

ادامه دارد