انجینیرشیر”آهنگر” 

                              نگاهی به سیاه روز هفت ثور، شش جدی، هشت ثور و پیامدهای آن در سی سال گذشته:

      افسانۀ اندوه     

وقتی کرگسان

با بال افسون دیو سُرخ

و نقاب عاِرَیتِی عقابها

بر فراز مَرغزاران پَر کشیدند

د یو سُرخ رویای فتح لانۀ عقابها را

در چَکاد هندوکش و بابا مید ید.

کرگسان با دَم  دود آگین و آتشبار د یو سرخ

مَرغزار و باغِستان را به آتش کشیدند

شکوفه ها را پَر پَر کردند…

و ارغوان ها  را لگد کوب

قناری ها را به سیخ کشیدند

بُلبُل و چَکاوَک را دهن دریدند…

و سینه ای کبک دری  را شکافتند…،

      *     *    *    *

و آنگاه مرغ  توفان

سرود مرگ کرگسان را زمزمه  کرد

و توفان آغازیدن گرفت

و مسیحا گونه  همه جا  دَمید

نه تنها پرندگان

بل که

باغ و جنگل و صخره ها جان گرفتند

تا  به مصاف دیو سرخ  بروند.

دشت و صحرا

 کوه و بَرزن

نبردگاه لاله ها و شقایق ها با دیو سرخ گردید

د یو سرخ در دامی که به عقابها گذاشته بود

گیر افتاد.

   *    *    *     *

شیطان  را

که باری در تجاوز به دلتا ها

و برنج زارها  (ویتنام)

به مُرداب افتاده بود

و به گمانش،

د یو سرخ نیز بر او لگدی کوفته  بود

وسوسه ای انتقام گرفت.

شیطان جُغد را به میدان کشید

و چنگال و منقارش را

تیز تر و زهر آگین ساخت

و او را سبزینه  پوش کرد

تا همرنگ چمن زار شود

جُغد که خود را در مَرغزار یافت

با  سَپَر کردن شقایق ها

و پَرپَر کردن هزارانش

چنگی بر کرگس می انداخت

و خواستار ُطعمه می شد.

  *    *    *    *

و آنگاه  که نهیب مُرغ طوفان

نه تنها در مکان، در همه جا

که در بینهایت زمان پیچید

خواب سنگین دیو سرخ را سُترد.

و کرگسان خود ستیز و در آویز شدند.

جُغدِ زادۀ شیطان نیز

چنگ و منقارش

به سنگ  خورد.

گرداب رسوائی د یو و شیطان َدهَن گشود

تا این فشرده های خباثت را فرو بلعَد.

چکیده های خباثت به هم پیوستند

و پرده ای دیگر بالا رفت

و شیطان زاده گان سبزینه پوش

بازیگر دیگر تراَژیدی تاریخ گشتند. 

شیطان زاده گان

شاخه ها را هم شکستند

و رقابت حَول انگیز

تبَر زدن بر ریشۀ  تناوَ ر درخت را

در پیش گرفتند.

پیکر تنومند درخت را سوراخ سوراخ کردند.

شیطان که دیو سُرخ را زخم خورده دید

و تبَر بدستان پرورده ای خویش را نابکار

خفاش کور و شب پرست را از نهانگاه  بَدر آورد

و آنرا برای ُمیکدن خون پرندگان نیمه جان و محصور

بیرون انداخت

و با افسون شیطانی اش

روز سیاه را شب تار ساخت

تا  خفاش فرصت پرواز بهتر یابد.

تاریکی شب نهانگاه، و ویرانکده جولانگاه انواع شب َپَرستان شد.

همه جا بوی خون و مرگ می آمد

شب پَرستان خون مکیدند ومکیدند

تا خونباره شدند

و شیطان آنرا به نظاره نشست

خفاشی کور بر شاهرگ شیطان چسپید

و آنرا گزید

شیطان به خشم آمد

و با دَم  زهر آگین و آتشینش

ویرانکده را به آتش کشید

خفاش از پرواز افتاد و به بیغولۀ مجاِور خزید.

اینبار شیطان دست در دست شیطان زادگان نیمه جان

باغ را زیر و رو کردند

و بر افسانۀ اندوه، فصلی دِگر فزودند

و این فصل نیز اندوه گین است و…

   *    *     *      *

 تا آنگاه که

خورشید خاوران طلعی خویش سَر کند

و شیطان نیز

با جُغد و شب پَره ها                                                          

زیر رگبار نیزه ای نورش
به جایگاه شان

به بیغوله های تاریک تاریخ  پرتاب شوند

و افسانۀ  درد انگیز اندوه پایان یابد

و بهار مژده دِهی هستی

مُژده ی هستی به ارمغان آرد.