اثری از انجینیرشیر”آهنگر”

ازهستی ای که رهبر درآن رشد کرد

تا

رهبری که بر تکامل هستی اثر نهاد

قسمت دوم

2: برخی ویژگی هایی که او را “رهبر” ساخت وعملکرد او به حیث رهبر سازمان: 

چه بسا اتفاق بیافتد که شرایط و زمینه هائی، شخصیت معینی را به رهبری بطلبد، ولی او نتواند به رهبری برسد، یا بهتر بگوئیم، خود نتواند “رهبر” شود. مثلاً شخصیتی از سوابق خوب برخوردارباشد، علمیت داشته باشد و… و اما بنابر حاکمیت شرایط سخت وطاقت فرسای جنبش، جرئت رهبری آن را نداشته باشد و از آن بترسد. چنین شخصیتی هرگز قادر و یا حاضر نخواهد شد بمثابه جلو دار، درفش خونین جنبشی را که از هر سو مورد یورش استعمار و ارتجاع قرار گرفته، بردوش کشد. تا حال در هیچ جای دنیا دیده نشده که شخصیت های عالم و خوشنام و… ولی ترسو، رهبری – سازمان ها و جنبش های انقلابی را به عهده گرفته و به پیش برده باشند. شاید کسانی بودند که در همان روز، از هر نگاه خویشتن را همطراز رهبر(و یاهم برتر ازآن) می دانستند؛ ولی جرئت کاندیدا شدن درهمچو مبارزۀ دشوار و خطر ناکی را نداشتند. یکی از ویژگی هائی که عبدالقیوم رهبر را به “رهبری” در آن مقطع دشوار گذار مبارزه برگزید، نترس بودن اوست.

او با آگاهی کامل از اوضاع و خطراتی که در ساحات مختلف تهدیدش می کرد، جرئت مندانه به پیش شتافت وعلمدار سپاه زخم خورده و زیر ضربت شد و به هجوم متقابل به دشمن فرمان داد و خود در پیشاپیش این یورش سنگر گرفت.

“رهبر”، هم از نظر تئوری وهم از نظرعملی می دانست که در چنین اوضاعی، رهبران، زیر سیل انتقاد و تهمت و افترا قرار می گیرند، و وادار به بیرون رفتن ازصحنه می شوند. او دقیقأ می دانست که دشمنان نیرومند و با امکانات بی حد و حصر، کمر به نابودی سازمان بسته اند وهرکس دربرابرشان قرارگیرد، برای از بین بردنش با تمام قوا می کوشند و…؛ سرانجام او به تمام خطرات وعواقب رهبری آگاه بود.

با درک تمام این خطرات، با دست خالی باید به میدان می شتافت، درفش خونین “یا مرگ یا آزادی” را بردوش می کشید و به پیش به ادامۀ راه مجید و یارانش فرمان می داد. برای چنین فرماندهی، نترس بودن شرط لازم بود؛ ولی کافی نبود. ممکن است آدم های جسوری این جا وآن جا باشند، ولی زندگی شخصی و امتیازات آن، زنجیر محکمی بر دست و پای شان بسته باشد و آن ها حاضر نشوند از امتیازات خود بگذرند.

 رهبر که درآن فرصت از امتیازات خوب زندگی طوری برخوردار بود که بسیاری از روشنفکران محیطش آرزوی رسیدن به آن را می کردند، می بایست ویژگی دیگری نیز با خود داشته باشد که چنین جرئتی را به خرج دهد وآن نیاندیشیدن به زندگی شخص خود و گذشتن از امتیازات شخصی به نفع انقلاب و جنبش است.  این ویژگی – به ویژه در فرنگستان، که اودرآن زمان می زیست – از ویژگی های افراد استثنائی است، که رهبر آن را به حد اعلایش درخود داشت؛ ولذا توانست با زندگی شخصی و امتیازات آن پشت پا زده و از ارابۀ کوچک انفرادی به خنگ بی لجام تاریخ بپرد و آن رهوار سرکش را در زیر ران کشیده و برآن فرمان دهد.

این جسارت وخودگذری وقتی به منصه عمل می آید که حامل آن به جنبش، انقلاب مردم و سازمان دلسوزی و تعهد داشته باشد. چه اگر تعهد و دلسوزی نبود، شاید این جسارت و خود گذری ها نیز جهت های دیگر بیابد.

رهبر این ویژگی – دلسوزی و تعهد – را به حد اعلایی درخود پرورش داده بود. ولذا وقتی زمینه های رهبری مساعد شد، ویژگی های چون نترس بودن، ازخود گذشتن، دلسوز بودن و… رهبر را “رهبر”  بلامنازع سازمان و جنبش انقلابی ساخت و سکان آن را به او سپرد تا به امواج مست و کوبندۀ انقلاب درآویزد و حیات جاودان را از این ستیز به دست آورد.

رهبر، محبوب و مبتکری که بر تکامل هستی اثر نهاد:

قیوم رهبر جلو داری سازمان را در شرایطی به عهده گرفت که سازمان از سرتاپایش زخم خورده و آسیب دیده بود و بر هرجای آن که انگشت می گذاشتی برشدت دردش می افزود. سامائی هایی که پابرجامانده بودند، از مراحل سختی عبور کرده و پیکر پاره پارۀ بهترین رهبران و عزیزان شان را دیده و برشانه کشیده اند و خود نیز بارها تا ورای مرگ سفر کرده بودند. اینان به سپاهیان دلاوری شبیه هستند که هست و بود شان را در حفظ سنگر گذاشته اند وبا پیکر خونچکان هنوزهم نمی گذارند پرچم شان به زمین بیافتد، و اکنون فرصتی است که به پرچمداری دلیر و با درایت و تیمارداری مهربان نیازمند اند. قیوم رهبر درهمچو فرصتی مسیحا گونه برهمه نفس تازه دمید، پرچم پرافتخار “ساما” را بردوش کشید و بال محبت وعطوفتش را بر یاران باقیمانده گسترد. او هم رهبری جسور بود، که درهمچو شرایطی از اشد ضروریات است، وهم پدری مهربان و طبیبی دلسوز، که ضرورت آن کمتر از مورد اولیه نیست. او به همه می رسید، درد شان را جویا می شد و حتی الامکان مداوایش می کرد. محبتش به حدی بود که اکثرآ او را “پدرجان” خطاب می کردند و در سنت جامعۀ ما کسب چنین مقامی، آن هم دربین روشنفکران، ساده نیست.

سازمانی که از این همه خم و پیچ گذشته، قضایای قابل حل و لاینحل زیادی دارد که هرکس می خواهد زودتر مسایل مطروحۀ او به نتیجه – آن هم نتیجۀ دلخواهش – برسد. حل فوری این همه مشاکل و معضلات را از “رهبر” می خواهند. “رهبر” می بایست از حوصله مندی خارق العاده برخوردار باشد تا بتواند از رنج بیشتر این رنجدیدگان خود گذر جلو بگیرد و معضلات و مشاکل را نیز حل کند. قیوم رهبر  روزها تا شام و شب ها تا نیمه، می نشست و با حوصله مندی بیش از حد به قضایای هریک از یاران گوش می داد و با درایت به آن رسیدگی می کرد. قضایا را با پشت کار عجیبی دنبال می نمود و با منطق رسا و مستدل به قناعت جوانب مختلف می پرداخت. او حتی درمورد قضایای سیاسی – ایدئولوژیک نیز به هیچ نوع عجله متوسل نمی شد. ابتدا به دفع پراکندگی ها می رفت، بعد متناسب با ظرفیت اطراف قضیه، به آن برخورد می کرد، و درحل قضایای بغرنج تر وقت بیشتری را صرف می نمود.

رهبر با آن که درمتن جنبش و سازمان رشد نکرده بود، ولی از دنباله روی در قضایا پرهیز می کرد. ابتکار و خلاقیتش بیشتر در حل مشکلات او را یاری می رساند. درعین حال از تجارب دیگران می آموخت و خود را رشد می داد. از تجارب کادرهای مختلف سازمان، حتی از تجارب اعضای عادی سازمان، متواضعانه یاد می گرفت و شناخت و فهم خود را ارتقاء می داد. به گفتۀ خودش با آموزش از رفقا، از رمانتیسیسمی که نسبت به جنبش داشت بدرآمده وبه واقع گرائی رسید.

 یکی از ویژگی های برجستۀ “رهبر”، پویا بودن تفکر او و درک تکاملی اش از تاریخ و دینامیسم درونی حرکت جامعه است. این خصلت، رهبر را به فرسنگ ها از سنگواره های سمنت شده در کرسی های به اصطلاح رهبری، در جناح های “چپ” و راست جنبش، جلو می انداخت. رهبر با هرگونه تحجر فکری، الگوسازی های بی قواره، تقلید های میمون وار و حرکات دنباله روانه در جنبش، زیر هر نام ونشانی که باشد، ناسازگار بود و با آن مبارزۀ علمی و منطقی می کرد و مضار آن را به جنبش و تکامل آن در آینده برمی شمرد. او با نفی این کنش ها وتنش ها و با طرح بدیل های انقلابی و تکاملی، راه را به سوی آینده می گشود. او برمبنای تحلیل های واقع بینانه اش از اوضاع کنونی، دورنگری های علمی جالبی می کرد که اسناد افتخار آفرین جنبش هستند. برخی از این دورنگری ها به شکل معجزه آسائی هم اکنون متحقق گشته است. به طور مثال، سه سال پیش از امروز که هنوز ابرقدرت ها در تقابل و جنگ سرد قرار داشتند، رهبر طی یک نوشته، با ارائه ی دلایل، نطفه های تبانی را بین شان تشخیص کرد، و تبانی موجوده را همراه با یک ترور بین المللی پیش گوئی کرده بود. امروز همه شاهدیم که چسان روس ها در برابر لجام گسیختگی ها و درندگی های امریکا و همپالگانش در خلیج فارس، نه تنها عکس العمل نشان نمی دهند که همداستانی هم دارند. در ازای آن، امریکا و متحدینش دربرابر سرکوب خونین جمهوری های بالتیک، گرجستان وغیره، مهر سکوت برلب زده و فعال مایشائی آقای گربه چوف را نظاره گرند.

“رهبر”، جهان را آن چنان که هست می دید وبه اوضاع بغرنج حاکم برآن آگهی یافته بود، و برآن بود که خود و یارانش را همپای تکامل حرکت دهد. او می گفت عدۀ، تئوری ها و تجارب جمعبندی شدۀ دیگران را، که تاکنون می توانست منبع خوب استفاده قرار بگیرد، و قرار هم گرفت، اصول خدا داد لایتغیر می دانند، وعلیرغم هرگونه دگرگونی اوضاع، حق بیرون شدن از قالب های ساخته و پرداخته شده را نه به خود ونه به کسی دیگر می دهند، که از برکت این تحجر و الگوسازی شان همچون صخرۀ لایتحرک و لایتعقل درچنان بن بست بی روزنه ئی گیر کرده اند که جهان برای شان دالانی تنگ و تاریک می نماید وهیچ چیز درآن قابل رویت نیست. فقط وفقط خود شان را لمس می کنند که بر هیچ زور می زنند و برهمه چیز غُر و لُند می کنند، سرانجام از کرده پشیمان می شوند و بر تاریخ و تاریخ سازان و بزرگترین اندیشه ورزان و مردان عمل آن لعن وطعن می فرستند و خود یا گوشۀ عزلت گرفته و فرسوده می شوند ویا چنان درعیش و نوش زندگی افراط می کنند که دست فاسد ترین دسته های عیاش را هم از پشت می بندند.

 رهبر کاملاً در نقطۀ تقابل این افراط و تفریط قرار داشت. او واقعیت های امروز جهان، و متناسب با آن، ایجابات عصر را می پوئید تا همپای آن حرکتش را پایا سازد. رهبر به خوبی می دانست که در جهان امروز که پیشرفت علوم از دل زمین تا به کهکشان بشر را رهنمون شده، دیگر نسل های امروزین به بسیاری از مکتوماتی که برای نسل های پیشین اسرار به حساب می آمد پی برده  و در هر زمینه می کوشند بنای اعتقادی شان را برپایۀ علم و دانش بگذارند.

در زمینۀ اجتماعی نیز امروز دیگر مشکل است بتوان خلقی، ملتی و یا گروهی را به مدینۀ فاضله ای که پایه و ریشه در واقعیت نداشته باشد، امیدوار ساخت. حال این مدینۀ فاضله چه با هاله ای از تقدس نمائی پیچیده شود و چه بارنگ و روغن انقلابی نما آذین بسته شود، اگر پایۀ عینی نداشته باشد، جالب و جاذب نمی افتد. تحولات و دگرگونی های علمی و صنعتی و واقعیت تلخ حاکم برزمین، مردم را تاحدی واقع گرا ساخته است، و در هر امری می گویند “دلیلش چیست؟”، “پایه های عینی آن کدام است؟”، “این امر چقدرعلمیست؟”، “چه نفعی ازآن درحال و در آینده متصور است؟” و…

 فکرانسان امروز را نمی توان دربند محل، شهر و حتی کشوری مقید دانست، دگرگونی های علمی و اجتماعی و گسترش بازارها و وسایل ارتباطی، مرزها را درهم کوبیده است. آن چه درکشوری امروز اتفاق بیافتد، فردا جهان به طور نسبی به آن آگهی می یابد، افکار و برخوردها در معرض دید و سنجش جهان قرار می گیرند، و از کنش و واکنش افکار دیگران اثر بر می دارند. آن که بخواهد با اندیشۀ دگرگونساز وارد عرصۀ کارزار شود، نمی تواند ازاین هیاهو و تصادم افکار در امان باشد. لذا باید در برخورد با سیلی از انواع تفکر، آمادگی داشته باشد. و این آمادگی را هرگز نمی توان با تحجر و قالب سازی و بستن دروازه های اتاق و یا حلقۀ خود به دست آورد؛ بلکه باید با مواجهه و شناخت و مطالعۀ شان، پادزهر هریک را جست وجو کرد. درعین این که از سجایای هریک نیز باید بهره گرفت و برای ایجاد ساختار جدید باید به ابزار جدید دست یافت.

رهبر پیشوائی بود که خود درمتن این حوادث جولان می کرد و با بینشی به پهنای جهان، به همه آنچه متداول است، برخورد می کرد وعصارۀ بدرد بخور آن را برای رهبری سازمان و جامعۀ خود استخراج می نمود ومی خواست که سازمان و جامعه اش آگاهانه به سوی هدف انسانی اش، که همان نجات انسان از هرگونه ستم و خمود و جمود است، حرکت کند.

رهبر در زمرۀ متفکرین بزرگی بود که بن بست موجود فکری جهان را درک کرده بود و معتقد بود که تحولات سرسام آورعلم و تکنیک، علی رغم این که به بسیاری از نیازها و پرسش های بشر پاسخ داده است، پرسش ها و نیازهای دیگری فرا راه آن قرار داد، که جامعۀ انسانی را دریک حالت سرگردانی کشانده است. به ویژه این سرگردانی و تحیر در زمینۀ اجتماعی بیشتر مشهود است. چه، از یک جانب پیشرفت بخشی از بشر، قرن بیستم را به سرعت غیر قابل تصوری عقب زده و به سوی قرن بیست و یکم می شتابد که همپای آن خواسته ها و نیازهای متناسب به خود را به وجود می آورد.  و ازسوی دیگر بخش های دیگری از بشریت، در کشورهای دربند امپریالیسم و اجیران بومی شان، در زندگی قرون وسطائی بسر می برند و آمادگی ورود به قرن بیست و یکم را ندارند. درجهان مرز گسیختۀ امروز، این تناقض، تأثیر فوق العاده جدی بجا می گذارد و برتکامل مجموعی جهان اثر می نهد.

امروز دیگر درجهان ستم زده نیز آن ارزش های بی ارزشی که ستمگران برای ابقای خود و ستم شان درطی قرون و مرور، باشیوه ها و نیرنگ های مختلف به اعتقاد و اخلاقیات مردم زیرستم بدل کرده بودند، فروپاشیده و دیگر، امپریالیسم و استعمار قادر نیست این خلق ها را همچنان چشم و گوش و زبان بسته برمحور منافع خود بچرخاند. شکست سوسیال امپریالیسم روس در افغانستان، و بالاثر فروپاشی امپراطوری آن در اروپای شرقی، از یک سو مصداق خوب این مدعا است؛ از سوی دیگرحساسیت منابع و منافع ویژۀ مورد استفادۀ امپریالیسم دراین عصرتکنالوژی، حرکات مدارا جویانه و حیله گرانۀ غرب را نیز ترمز کرد و آن را از قالب ساختگی بدرآورد.

تصادم منافع امریکا ومتحدینش با صدام حسین، که می خواست از “میراث پدری” امپریالیسم امریکا ومتحدینش متمتع شود، و دفاع سرسختانه اش، ولو موقت، دربرابر هجوم وحشیانۀ سالاران سلاح پیشرفته، چهرۀ خشن و پوشالی امپریالیسم امریکا و متحدینش را، که درقبای دموکراسی و قدرت ماورای بشری پوشیده شده بود، نیز با رسوائی برهنه کرد.

این دو واقعۀ بزرگ تاریخی در دهۀ اخیر قرن بیستم نشان داد، که امروز دیگر هیچ قدرتی درجهان قادر و محق نیست دیگران را زیر سلطه و سیطره اش نگاه دارد، وهکذا به وضوح ثابت شد که اگر خلقی و ملتی جرئت کند و برای آزادی اش به حرکت درآید، می تواند و باید به آن برسد که این ضرورت زمان و نیاز دوران است. و علاوتأ عملکرد هردو ابرقدرت و متحدان شان، درافغانستان و در خلیج فارس، به همه ثابت ساخت که امپریالیسم و استعمار، به هرنام و نشانی که پای به کشوری بگذارد، ارمغانی جز تنگدستی، ستم، وحشت، ویرانی و خونریزی به خلق ها ندارد. ولذا باید انسان امروزی برای نجاتش از زیرستم یکی، به ستمگر دیگری پناه نجوید و درپی آزادی کامل برآید و…

این همان چیزی است که رهبر و یارانش درکشور خود علمبردار آنند و دراین مسیرت، مصائب و مشکلات  فراوانی را متحمل و متقبل شده اند.

رهبر با صراحت می گفت که اندیشه های کهنه وفرسودۀ حاکم برجهان، دست وپاگیر تکامل انسان پویا وحرکت شتابندۀ او است؛ باید آن چه را که مایۀ تکاملی ندارد به دورانداخت، و آن چه پذیرای تکامل است، تکاملش داد؛ و امروز زمان آن رسیده که “فلک را سقف بشگافیم وطرح نو در اندازیم”.

 این تفکر پویا، نجاتبخش و تکاملی،  رهبر و یارانش را از “چپ ” و راست، مورد هجوم آدمک های سنگگ شده قرار داد وخشم اربابان حافظ ستم وعقب ماندگی را نیز برانگیخت که با تمام قوا بر ما شوریدند و رهبر را بمثابه گره گاه این تفکر پویا و انقلابی، آماج رگبار گلوله های مذاب قراردادند.

ادامه دارد