انجینیرشیر”آهنگر”

تذکر : این سخنرانی انجینیر”آهنگر” دراولین سالگرد شهادت “رهبر” ارائه شده که درشمارۀ ویژۀ “ندای آزادی” به عنوان سرمقاله نشر گردید. نشرات زیادی این نوشته را یا بدون ذکر نام نویسنده ویا با نام “ولید” به نشر سپرده اند. امید است ازاین به بعد کسی این مطلب را بدون ذکر نام اصلی نویسنده نشرنکند که … به حساب نیاید.

ازهستی ای که رهبر درآن رشد کرد

تا

رهبری که بر تکامل هستی اثر نهاد

هنوز جامعۀ ما از تلاطم و تکان های شدید چندین تجاوز دیو استعمارانگلیس ومقاومت جانبازانۀ سرتاسری خلق سلحشور ما آرام نگرفته بود که جابجائی ها درحاکمیت، آن را درهم پیچید و نیروهای اهرمنی از بیرون، هریک می خواستند اهرمن همسرشت خودشان را بر اریکۀ قدرت بنشانند، تا از این طریق دندانی به استخوان خلق، که گوشت آن را تجاوز اجانب و خانه جنگی های امیران خیانت پیشه تکانده بود، برسانند. این تعویض مهره ها، خواهی نخواهی کین توزی ها و انتقام جوئی های محلی، منطقوی و… را به دنبال داشت و خانه هائی را ویران می کرد وخون هائی را جاری می ساخت.

خاندان طلائی که با زد و بند و نیرنگ های ویژۀ خودش گوی سبقت از حریفان ربوده و بر اریکۀ سلطنت لمیده بود، برای استقرار و استحکامش، بر هرگونه حرکتی و بر هرجنبندۀ مخالفش تاختن گرفت و یک وحشت و استبداد قرون وسطائی را بر جامعه تحمیل کرد. این اژدهای کور، با همدستی ارگانیک با دیواستعمار و امپریالیسم، طبقات رنجدیدۀ را که رنج جنگ های طاقت فرسای ضد انگلیس را بردوش کشیده بودند از کلیه حقوق اولیه محروم ساختند و فرزندان رشید مردم را که می توانستند علم بردار حرکت ها و جنبش های جدید ضد استبدادی و ضد استعماری باشند سر زدند و به خون کشیدند.

مجید و رهبر در متن چنین شرایط و حوادثی دیده به جهان گشودند. هنوز شش سال و چهارسال داشتند که پدر و پدرکلان شان نیز درقطارهمین قربانیان، دریک روز، به چوبۀ دار سپرده شدند. این درست زمانی بود که مجید و رهبر، بود شان را می توانستند لمس کنند و از شرایط محیط و پیرامون شان تاثیر بردارند؛ و لهذا ازهمین آغازهستی، نطفۀ تخم کین پدرکشتگی در مزرع بارور وجودشان کاشته شد، و بنابرسنت جامعه، راه آشتی با قدرتمداران بر رخ شان مسدود گردید. دشمن نیز به آغاز این دشمنی آشتی ناپذیرآگهی داشت، و برآن شد تا اثرات آن را بکاهد و نگذارند که خانوادۀ ستمزده قد راست کند و فرزندانش با شرایط نسبتاً مساعد محل خودی، درمتن همدردی و همکاری های مردم آشنا، که با شناخت و احترام به آن ها دلسوزانه و مهربانانه برای شان می نگریستند، رشد کنند. گام بعدی را در تبعید بازماندگان این خانواده گذاشت و با غصب مِلک و جایدادشان آن ها را به دیاری نا آشناتر و دور ازامکانات زندگی فرستاد تا در تنگدستی و غربت، روان سرکش و انتقام جوی شان را بکشد، وآن ها را چنان در ناملایمات زندگی به پیچاند که خون پدر و پدرکلان فراموش شان شود. اما برعکس تصور و برنامۀ ستمگران حاکم، رنج تبعید وغربت نیز چاشنی ضدیت این خانواده – به ویژه دو فرزند آن – گردید وآن ها را که با داشتن مِلک و زمین و جایداد متوسطی درصف گروه های نیمه مرفه جامعه قرار داشتند، و آن قدر از ستم اقتصادی نظام رنج ندیده بودند، درصف گروه ها ولایه های بی چیز وفقر زده انداخت، که بدین طریق بر نارضایتی و ضدیت شان با خود افزود،  و آن ها را آبدیده تر ومصمم تر ساخت.

عوامل برشمرده در فوق – ستم، فقر، تنگدستی و تبعید – زمینه های اجتماعی رشد شخصیت های مبارز مجید و قیوم را از طفولیت می سازد، که همراه با استعداد و ظرفیت ذاتی، تربیت خانوادگی و تحولات اجتماعی بعدی موثر برآن ها، از این دو برادر، دو الگوی رزم، دو شاهکار حماسی، دو انقلابی آبدیده و دو رهبر نستوه به وجود آورد.

ما دراین جا سر تشریح زندگی اسطوره ای مجید کلکانی را، که در اعماق ذهن مردم ما تا جاودان باقیست، نداریم و برآنیم تا مختصر برخوردی به زندگی پربار وهستی پرکار عبدالقیوم رهبر داشته باشیم، با ذکر این که گشودن هریک از ابعاد شخصیتی آن را به مقالات و نوشته های دیگر می گذاریم.

عبدالقیوم رهبر به تاریخ بیستم جدی ۱۳۲۰ش مطابق دهم جنوری ۱۹۴۱م، دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائیش را در تبعید گاه خانوادگی اش، درقندهار سپری کرد. پس ازختم دوران تبعید به کابل آمد و همراه با مجید برادرش به دارالعلوم کابل شامل تحصیل شد، آن ها تحصیلات دینی دراین مدرسه را با موفقیت های فوق العاده به پیش می بردند، ولی دشمن، این دوبرادر را آرام نگذاشت و با طرح توطئه ای، آن ها را به زندان انداخت. پس از سپری شدن زندان، مجید برنامۀ دیگری را طرح کرد وآن این که، خود با انتخاب زندگی اسطوره ای اش تمام توجه دشمن را به خود جلب کرد و قیوم را تاحدی ازاین معرکه بیرون کشید، تا او بتواند تحصیلاتش را دنبال کند. قیوم رهبر نیز با استعداد خویش فاکولتۀ شرعیات را پایان داد و با استفاده از یک بورس تحصیلی روانۀ جامعۀ الازهر مصر گردید و با آموزش علوم و حقوق اسلامی و تمدن و فرهنگ مصری و عربی، و زبان آن، در سطح یک خبره تبارز کرد. با این حال درپی آموزش بیشتر شد و رهسپار آلمان غرب گردید و به مدد استعدادش شامل پوهنتون “کیل – Kiel”، همجوار هامبورک، شد و حقوق بین الدول را آموخت. درکنارآن به مطالعات شرق شناسی و تحقیق در فرهنگ و کلتور غرب و آموزش زبان های متعدد وعلوم سیاسی نیز دست یازید. با اختتام دور رسمی تحصیل، به او پیشنهاد تدریس درهمان پوهنتون را کردند، مدتی به حیث استاد در آن جا تدریس می کرد؛ علاوتأ به عضویت انجمن شرق شناسی انستیتوت “مکسپلانک – Max Planck” نیز درآمد و به حیث یک شخصیت علمی، یک سیاست مدار ماهر، حقوقدان زبده، متخصص در فرهنگ و زبان شناسی شرق و غرب، ادیب، شاعر، نویسنده، سخنور و دریک کلام یک شخصیت همه جانبه و ممتاز، هم در محافل افغانی وهم درسطح بین المللی شناخته شد.

بدین صورت رهبر با انتساب به چنین خانواده – به ویژه در پیوند با مجید – روح رزمندۀ خود را با تزئین آموزش های اکادمیک علمی در رشته های گوناگون آذین بست و آن را تحت رهبری علم و آگاهی جهت دهی نمود. او با گرفتن گزارشات اوضاع داخل، از طریق برادرش مجید، خود را درمتن وقایع مبارزاتی کشور وارد می ساخت. علاوتأ با مطالعۀ تاریخ و تجارب جنبش های آزادی بخش و مترقی بر گنجینۀ تئوریکش می افزود. گهگاهی به حیث سخنگوی بخش متعلقه اش در جنبش، در محافل دپلماتیک و بین المللی شرکت می کرد و دراین عرصۀ کار و مبارزه استعداد خارق العاده نشان داد و به اکثر جنبش های آزادیبخش و ساحات دپلوماتیک جهانی چهرۀ شناخته شده بود.

این ها مجموعۀ عوامل اجتماعی بودند که درشکل دهی و ساخت شخصیت رهبر به حیث یک عنصر ضد نظام حاکم، مبارز، آگاه و شناخته شده نقش داشتند. 

۱: اوضاع وعواملی که اورا به رهبری طلبید:

دراین رابطه اولتر ازهمه باید به شرایطی توجه کنیم که پس از شهادت مجید، رهبر و بنیان گذارساما، درسازمان تحمیل و اعمال گردید. پس ازآن، نیاز اوضاع عمومی به همچو شخصیتی را، و علاوتاً ویژگی های شخصیتی رهبر و ضرورت نصب او در رأس سازمان را به اشاره می گیریم. 

الف: اوضاع خاص ساما (۶۱- ۱۳۵۹ش):

می توان گفت که سازمان آزادیبخش مردم افغانستان سازمانی است که درسنگر نبرد تولد شده و سنگر گهواره و پرورشگاهش بوده است. این سازمان از بدو پیدایش خویش درسال ۱۳۵۸ش، پروسۀ استحکامش را درطوفان جنگ نابرابر با اجیران روس و با ارتش تجاوزگرش سپری کرده است، و در آوان کودکی زیر ضربت های سهمگین و پیهم این وحشیان قرار داشته و دراین نبرد نابرابر بزرگ ترین حماسۀ رزم و مقاومت ملی را رقم زده است. با این حال نسلی از بنیانگذاران و رهبرانش به قربانگاه شتافتند تا با موج خون شان حرکت تکاملی تاریخ را شتابنده تر سازند. در تعاقب آن، قافله سالار دلیرسازمان، مجید کلکانی، سینۀ ستبر و مردانه اش را در برابرآتش اهرمنان وحشی روس و عمال شان سپر می سازد، تا جنبش مردم، و درپیشاپیش آن سازمان نوپای ما، گامی دیگر تاریخ را به جلو برانند؛ و به همین سنت، عدۀ دیگر از رهبران، کادرها و اعضای سازمان جانبازانه و پاکبازانه مرگ را به سخریه گرفته وهدیۀ خون دادند.

 سازمان، با دادن این همه قربانی، و به ویژه با از دست دادن مجید، تا حدی تعادلش را از دست داده بود و دشمن متجاوز نیز با وارد کردن ضربات پی درپی، هوای نابودی کامل سازمان را درسر می پروراند. درهمچو فرصتی ارتجاع تاریخ زده و مزدور بیگانه، که از قِبل فروش منافع ملک و ملت به امریکا و متحدین منطقه ای اش، تا دندان مسلح شده و به زور برگردۀ جنبش مردم سوار شده بود، ازعقب بر سازمان آتش گشوده  و ضرباتی برپیکر زخم خوردۀ آن وارد ساخت. بدین نحو، سازمان از دوجانب، هم از طرف روس وعمالش وهم از طرف امریکا و مزدورانش، زیرآتش متقاطع قرارگرفت که خواهی نخواهی برحرکتش تأثیر می گذاشت. عدۀ نیمه راه از آن بریدند، عدۀ به انحراف “چپ” و یا راست غلتیدند و سازمان درعین رویا روئی با دشمنان نیرومند بیرونی، در درون نیز دچار درگیری های ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی شده بود و اختلافات درونی نیز بالا می گرفت. از کادرهای باقیمانده در مرکز، کسی قادر نبود این کاروان را رهبری کند، اوضاع حاکم کاروان سالاری دیگر می طلبید که در اختلافات موجود دخیل نباشد وهمه بتوانند به او اعتماد کنند. 

ب: ضرورت جنبش:

 ازسوی دیگر، جنبش در مسیرتکاملی اش وارد مرحلۀ دیگری شده و بازتاب آن از مرزهای کشور و منطقه گذشته صحنۀ گیتی را در می نوردید. روس ها می خواستند با استناد به حضور نیروهای ارتجاعی مزدور امریکا، جنبش مقاومت قهرمانانه و خود جوش مردم را، جنبش فیودال های وابسته به امریکا قلمداد کنند. امریکا و متحدینش نیز با بزرگ جلوه دادن نقش مزدوران شان، جنبش ضد تجاوزی پابرهنه گان کشور ما را – شهکار ضد کمونیستی خود وانمود می کردند، و بدین نحو چهرۀ اصلی جنبش مسخ شده و یا درپردۀ ابهام وهیاهوی ابرقدرت ها و مزدوران شان مکتوم مانده بود.

جنبش ملی دموکراتیک هم یا از میدان بدرکشیده شده بود و یا بخشی از حرافان روشنفکرنمای آن ترک میدان کرده بودند و برای توجیه این بزدلی شان برآن لجن پراگنی می کردند. بخش باقی مانده در میدان نیز توان آن را نداشت که هم به حملات دو دشمن در داخل پاسخ گوید، هم لجن پراگنی بزدلان پرمدعای نیمه راه را دفع کند، وهم فریاد مظلومانۀ خود و خلق خود را که محرکان و حاملان اصلی جنگ و بارعظیم قربانی های آن بودند، به گوش جهانیان برساند. این وضع نیز به منادی ماهری نیاز داشت تا این رسالت بزرگ را به عهده گیرد و ندای برحق نیروهای انقلابی وخلق مظلوم وبه خون تپیدۀ ما را، که در گلو گره شده بود، مطنطن سازد وبا خردمندی ومنطق رسا، مرز جنبش برحق مردم را از حرکت ارتجاعی عوامل مزدور اجنبی تحمیل شده برجنبش جدا سازد و آن را به جهانیان معرفی نماید. 

ج : ویژگی های شخصیتی رهبر:

 قیوم رهبریگانه شخصیتی بودکه ویژگی های لازم رابرای رفع نیازمندی های سازمان وجنبش درهمچو شرایطی درخود متمرکز داشت. 

درسطح سازمان تعلق خانوادگی اش – که ویژگی های آن را در صفحات قبل بر شمردیم – امتیازی بود که می توانست اعتماد اعضای سازمان، وحتی نیروهای دیگر را به او جلب کند.

عدم شرکت در اختلافات و تنازعات درونی سازمان نیز او را از بی اعتمادی ها مصئون نگهداشته بود و تمام جناح ها و جوانب فکری – تشکیلاتی سازمان به او اعتماد داشتند.

بنابر شناختی که عدۀ از “رهبر” داشتند، وعدۀ هم به اساس شناخت غیرمستقیم شان، چشم امید به او بسته بودند و او را ناجی سازمان و جنبش از حالت بد موجود می دانستند. به ویژه به علمیت و خردمندی اش باور داشتند و مطمئن بودند که او می تواند با اندوخته های علمی و گنجینۀ تئوریکش سکانداری خوب شود و کشتی توفان زده را به ساحل رهنمون گردد. و ازاین گونه فاکت ها و دلایلی دیگر عبدالقیوم را به رهبری سازمان وجنبش ملی – دموکراتیک می طلبید. 

۲: برخی ویژگی هایی که او را “رهبر” ساخت وعملکرد او به حیث رهبر سازمان: 

چه بسا اتفاق بیافتد که شرایط و زمینه هائی، شخصیت معینی را به رهبری بطلبد، ولی او نتواند به رهبری برسد، یا بهتر بگوئیم، خود نتواند “رهبر” شود. مثلاً شخصیتی از سوابق خوب برخوردارباشد، علمیت داشته باشد و… و اما بنابر حاکمیت شرایط سخت وطاقت فرسای جنبش، جرئت رهبری آن را نداشته باشد و از آن بترسد. چنین شخصیتی هرگز قادر و یا حاضر نخواهد شد بمثابه جلو دار، درفش خونین جنبشی را که از هر سو مورد یورش استعمار و ارتجاع قرار گرفته، بردوش کشد. تا حال در هیچ جای دنیا دیده نشده که شخصیت های عالم و خوشنام و… ولی ترسو، رهبری – سازمان ها و جنبش های انقلابی را به عهده گرفته و به پیش برده باشند. شاید کسانی بودند که در همان روز، از هر نگاه خویشتن را همطراز رهبر(و یاهم برتر ازآن) می دانستند؛ ولی جرئت کاندیدا شدن درهمچو مبارزۀ دشوار و خطر ناکی را نداشتند. یکی از ویژگی هائی که عبدالقیوم رهبر را به “رهبری” در آن مقطع دشوار گذار مبارزه برگزید، نترس بودن اوست.

او با آگاهی کامل از اوضاع و خطراتی که در ساحات مختلف تهدیدش می کرد، جرئت مندانه به پیش شتافت وعلمدار سپاه زخم خورده و زیر ضربت شد و به هجوم متقابل به دشمن فرمان داد و خود در پیشاپیش این یورش سنگر گرفت.

“رهبر”، هم از نظر تئوری وهم از نظرعملی می دانست که در چنین اوضاعی، رهبران، زیر سیل انتقاد و تهمت و افترا قرار می گیرند، و وادار به بیرون رفتن ازصحنه می شوند. او دقیقأ می دانست که دشمنان نیرومند و با امکانات بی حد و حصر، کمر به نابودی سازمان بسته اند وهرکس دربرابرشان قرارگیرد، برای از بین بردنش با تمام قوا می کوشند و…؛ سرانجام او به تمام خطرات وعواقب رهبری آگاه بود.

با درک تمام این خطرات، با دست خالی باید به میدان می شتافت، درفش خونین “یا مرگ یا آزادی” را بردوش می کشید و به پیش به ادامۀ راه مجید و یارانش فرمان می داد. برای چنین فرماندهی، نترس بودن شرط لازم بود؛ ولی کافی نبود. ممکن است آدم های جسوری این جا وآن جا باشند، ولی زندگی شخصی و امتیازات آن، زنجیر محکمی بر دست و پای شان بسته باشد و آن ها حاضر نشوند از امتیازات خود بگذرند.

 رهبر که درآن فرصت از امتیازات خوب زندگی طوری برخوردار بود که بسیاری از روشنفکران محیطش آرزوی رسیدن به آن را می کردند، می بایست ویژگی دیگری نیز با خود داشته باشد که چنین جرئتی را به خرج دهد وآن نیاندیشیدن به زندگی شخص خود و گذشتن از امتیازات شخصی به نفع انقلاب و جنبش است.  این ویژگی – به ویژه در فرنگستان، که اودرآن زمان می زیست – از ویژگی های افراد استثنائی است، که رهبر آن را به حد اعلایش درخود داشت؛ ولذا توانست با زندگی شخصی و امتیازات آن پشت پا زده و از ارابۀ کوچک انفرادی به خنگ بی لجام تاریخ بپرد و آن رهوار سرکش را در زیر ران کشیده و برآن فرمان دهد.

این جسارت وخودگذری وقتی به منصه عمل می آید که حامل آن به جنبش، انقلاب مردم و سازمان دلسوزی و تعهد داشته باشد. چه اگر تعهد و دلسوزی نبود، شاید این جسارت و خود گذری ها نیز جهت های دیگر بیابد.

رهبر این ویژگی – دلسوزی و تعهد – را به حد اعلایی درخود پرورش داده بود. ولذا وقتی زمینه های رهبری مساعد شد، ویژگی های چون نترس بودن، ازخود گذشتن، دلسوز بودن و… رهبر را “رهبر”  بلامنازع سازمان و جنبش انقلابی ساخت و سکان آن را به او سپرد تا به امواج مست و کوبندۀ انقلاب درآویزد و حیات جاودان را از این ستیز به دست آورد.

رهبر، محبوب و مبتکری که بر تکامل هستی اثر نهاد:

قیوم رهبر جلو داری سازمان را در شرایطی به عهده گرفت که سازمان از سرتاپایش زخم خورده و آسیب دیده بود و بر هرجای آن که انگشت می گذاشتی برشدت دردش می افزود. سامائی هایی که پابرجامانده بودند، از مراحل سختی عبور کرده و پیکر پاره پارۀ بهترین رهبران و عزیزان شان را دیده و برشانه کشیده اند و خود نیز بارها تا ورای مرگ سفر کرده بودند. اینان به سپاهیان دلاوری شبیه هستند که هست و بود شان را در حفظ سنگر گذاشته اند وبا پیکر خونچکان هنوزهم نمی گذارند پرچم شان به زمین بیافتد، و اکنون فرصتی است که به پرچمداری دلیر و با درایت و تیمارداری مهربان نیازمند اند. قیوم رهبر درهمچو فرصتی مسیحا گونه برهمه نفس تازه دمید، پرچم پرافتخار “ساما” را بردوش کشید و بال محبت وعطوفتش را بر یاران باقیمانده گسترد. او هم رهبری جسور بود، که درهمچو شرایطی از اشد ضروریات است، وهم پدری مهربان و طبیبی دلسوز، که ضرورت آن کمتر از مورد اولیه نیست. او به همه می رسید، درد شان را جویا می شد و حتی الامکان مداوایش می کرد. محبتش به حدی بود که اکثرآ او را “پدرجان” خطاب می کردند و در سنت جامعۀ ما کسب چنین مقامی، آن هم دربین روشنفکران، ساده نیست.

سازمانی که از این همه خم و پیچ گذشته، قضایای قابل حل و لاینحل زیادی دارد که هرکس می خواهد زودتر مسایل مطروحۀ او به نتیجه – آن هم نتیجۀ دلخواهش – برسد. حل فوری این همه مشاکل و معضلات را از “رهبر” می خواهند. “رهبر” می بایست از حوصله مندی خارق العاده برخوردار باشد تا بتواند از رنج بیشتر این رنجدیدگان خود گذر جلو بگیرد و معضلات و مشاکل را نیز حل کند. قیوم رهبر  روزها تا شام و شب ها تا نیمه، می نشست و با حوصله مندی بیش از حد به قضایای هریک از یاران گوش می داد و با درایت به آن رسیدگی می کرد. قضایا را با پشت کار عجیبی دنبال می نمود و با منطق رسا و مستدل به قناعت جوانب مختلف می پرداخت. او حتی درمورد قضایای سیاسی – ایدئولوژیک نیز به هیچ نوع عجله متوسل نمی شد. ابتدا به دفع پراکندگی ها می رفت، بعد متناسب با ظرفیت اطراف قضیه، به آن برخورد می کرد، و درحل قضایای بغرنج تر وقت بیشتری را صرف می نمود.

رهبر با آن که درمتن جنبش و سازمان رشد نکرده بود، ولی از دنباله روی در قضایا پرهیز می کرد. ابتکار و خلاقیتش بیشتر در حل مشکلات او را یاری می رساند. درعین حال از تجارب دیگران می آموخت و خود را رشد می داد. از تجارب کادرهای مختلف سازمان، حتی از تجارب اعضای عادی سازمان، متواضعانه یاد می گرفت و شناخت و فهم خود را ارتقاء می داد. به گفتۀ خودش با آموزش از رفقا، از رمانتیسیسمی که نسبت به جنبش داشت بدرآمده وبه واقع گرائی رسید.

 یکی از ویژگی های برجستۀ “رهبر”، پویا بودن تفکر او و درک تکاملی اش از تاریخ و دینامیسم درونی حرکت جامعه است. این خصلت، رهبر را به فرسنگ ها از سنگواره های سمنت شده در کرسی های به اصطلاح رهبری، در جناح های “چپ” و راست جنبش، جلو می انداخت. رهبر با هرگونه تحجر فکری، الگوسازی های بی قواره، تقلید های میمون وار و حرکات دنباله روانه در جنبش، زیر هر نام ونشانی که باشد، ناسازگار بود و با آن مبارزۀ علمی و منطقی می کرد و مضار آن را به جنبش و تکامل آن در آینده برمی شمرد. او با نفی این کنش ها وتنش ها و با طرح بدیل های انقلابی و تکاملی، راه را به سوی آینده می گشود. او برمبنای تحلیل های واقع بینانه اش از اوضاع کنونی، دورنگری های علمی جالبی می کرد که اسناد افتخار آفرین جنبش هستند. برخی از این دورنگری ها به شکل معجزه آسائی هم اکنون متحقق گشته است. به طور مثال، سه سال پیش از امروز که هنوز ابرقدرت ها در تقابل و جنگ سرد قرار داشتند، رهبر طی یک نوشته، با ارائه ی دلایل، نطفه های تبانی را بین شان تشخیص کرد، و تبانی موجوده را همراه با یک ترور بین المللی پیش گوئی کرده بود. امروز همه شاهدیم که چسان روس ها در برابر لجام گسیختگی ها و درندگی های امریکا و همپالگانش در خلیج فارس، نه تنها عکس العمل نشان نمی دهند که همداستانی هم دارند. در ازای آن، امریکا و متحدینش دربرابر سرکوب خونین جمهوری های بالتیک، گرجستان وغیره، مهر سکوت برلب زده و فعال مایشائی آقای گربه چوف را نظاره گرند.

“رهبر”، جهان را آن چنان که هست می دید وبه اوضاع بغرنج حاکم برآن آگهی یافته بود، و برآن بود که خود و یارانش را همپای تکامل حرکت دهد. او می گفت عدۀ، تئوری ها و تجارب جمعبندی شدۀ دیگران را، که تاکنون می توانست منبع خوب استفاده قرار بگیرد، و قرار هم گرفت، اصول خدا داد لایتغیر می دانند، وعلیرغم هرگونه دگرگونی اوضاع، حق بیرون شدن از قالب های ساخته و پرداخته شده را نه به خود ونه به کسی دیگر می دهند، که از برکت این تحجر و الگوسازی شان همچون صخرۀ لایتحرک و لایتعقل درچنان بن بست بی روزنه ئی گیر کرده اند که جهان برای شان دالانی تنگ و تاریک می نماید وهیچ چیز درآن قابل رویت نیست. فقط وفقط خود شان را لمس می کنند که بر هیچ زور می زنند و برهمه چیز غُر و لُند می کنند، سرانجام از کرده پشیمان می شوند و بر تاریخ و تاریخ سازان و بزرگترین اندیشه ورزان و مردان عمل آن لعن وطعن می فرستند و خود یا گوشۀ عزلت گرفته و فرسوده می شوند ویا چنان درعیش و نوش زندگی افراط می کنند که دست فاسد ترین دسته های عیاش را هم از پشت می بندند.

 رهبر کاملاً در نقطۀ تقابل این افراط و تفریط قرار داشت. او واقعیت های امروز جهان، و متناسب با آن، ایجابات عصر را می پوئید تا همپای آن حرکتش را پایا سازد. رهبر به خوبی می دانست که در جهان امروز که پیشرفت علوم از دل زمین تا به کهکشان بشر را رهنمون شده، دیگر نسل های امروزین به بسیاری از مکتوماتی که برای نسل های پیشین اسرار به حساب می آمد پی برده  و در هر زمینه می کوشند بنای اعتقادی شان را برپایۀ علم و دانش بگذارند.

در زمینۀ اجتماعی نیز امروز دیگر مشکل است بتوان خلقی، ملتی و یا گروهی را به مدینۀ فاضله ای که پایه و ریشه در واقعیت نداشته باشد، امیدوار ساخت. حال این مدینۀ فاضله چه با هاله ای از تقدس نمائی پیچیده شود و چه بارنگ و روغن انقلابی نما آذین بسته شود، اگر پایۀ عینی نداشته باشد، جالب و جاذب نمی افتد. تحولات و دگرگونی های علمی و صنعتی و واقعیت تلخ حاکم برزمین، مردم را تاحدی واقع گرا ساخته است، و در هر امری می گویند “دلیلش چیست؟”، “پایه های عینی آن کدام است؟”، “این امر چقدرعلمیست؟”، “چه نفعی ازآن درحال و در آینده متصور است؟” و…

 فکرانسان امروز را نمی توان دربند محل، شهر و حتی کشوری مقید دانست، دگرگونی های علمی و اجتماعی و گسترش بازارها و وسایل ارتباطی، مرزها را درهم کوبیده است. آن چه درکشوری امروز اتفاق بیافتد، فردا جهان به طور نسبی به آن آگهی می یابد، افکار و برخوردها در معرض دید و سنجش جهان قرار می گیرند، و از کنش و واکنش افکار دیگران اثر بر می دارند. آن که بخواهد با اندیشۀ دگرگونساز وارد عرصۀ کارزار شود، نمی تواند ازاین هیاهو و تصادم افکار در امان باشد. لذا باید در برخورد با سیلی از انواع تفکر، آمادگی داشته باشد. و این آمادگی را هرگز نمی توان با تحجر و قالب سازی و بستن دروازه های اتاق و یا حلقۀ خود به دست آورد؛ بلکه باید با مواجهه و شناخت و مطالعۀ شان، پادزهر هریک را جست وجو کرد. درعین این که از سجایای هریک نیز باید بهره گرفت و برای ایجاد ساختار جدید باید به ابزار جدید دست یافت.

رهبر پیشوائی بود که خود درمتن این حوادث جولان می کرد و با بینشی به پهنای جهان، به همه آنچه متداول است، برخورد می کرد وعصارۀ بدرد بخور آن را برای رهبری سازمان و جامعۀ خود استخراج می نمود ومی خواست که سازمان و جامعه اش آگاهانه به سوی هدف انسانی اش، که همان نجات انسان از هرگونه ستم و خمود و جمود است، حرکت کند.

رهبر در زمرۀ متفکرین بزرگی بود که بن بست موجود فکری جهان را درک کرده بود و معتقد بود که تحولات سرسام آورعلم و تکنیک، علی رغم این که به بسیاری از نیازها و پرسش های بشر پاسخ داده است، پرسش ها و نیازهای دیگری فرا راه آن قرار داد، که جامعۀ انسانی را دریک حالت سرگردانی کشانده است. به ویژه این سرگردانی و تحیر در زمینۀ اجتماعی بیشتر مشهود است. چه، از یک جانب پیشرفت بخشی از بشر، قرن بیستم را به سرعت غیر قابل تصوری عقب زده و به سوی قرن بیست و یکم می شتابد که همپای آن خواسته ها و نیازهای متناسب به خود را به وجود می آورد.  و ازسوی دیگر بخش های دیگری از بشریت، در کشورهای دربند امپریالیسم و اجیران بومی شان، در زندگی قرون وسطائی بسر می برند و آمادگی ورود به قرن بیست و یکم را ندارند. درجهان مرز گسیختۀ امروز، این تناقض، تأثیر فوق العاده جدی بجا می گذارد و برتکامل مجموعی جهان اثر می نهد.

امروز دیگر درجهان ستم زده نیز آن ارزش های بی ارزشی که ستمگران برای ابقای خود و ستم شان درطی قرون و مرور، باشیوه ها و نیرنگ های مختلف به اعتقاد و اخلاقیات مردم زیرستم بدل کرده بودند، فروپاشیده و دیگر، امپریالیسم و استعمار قادر نیست این خلق ها را همچنان چشم و گوش و زبان بسته برمحور منافع خود بچرخاند. شکست سوسیال امپریالیسم روس در افغانستان، و بالاثر فروپاشی امپراطوری آن در اروپای شرقی، از یک سو مصداق خوب این مدعا است؛ از سوی دیگرحساسیت منابع و منافع ویژۀ مورد استفادۀ امپریالیسم دراین عصرتکنالوژی، حرکات مدارا جویانه و حیله گرانۀ غرب را نیز ترمز کرد و آن را از قالب ساختگی بدرآورد.

تصادم منافع امریکا ومتحدینش با صدام حسین، که می خواست از “میراث پدری” امپریالیسم امریکا ومتحدینش متمتع شود، و دفاع سرسختانه اش، ولو موقت، دربرابر هجوم وحشیانۀ سالاران سلاح پیشرفته، چهرۀ خشن و پوشالی امپریالیسم امریکا و متحدینش را، که درقبای دموکراسی و قدرت ماورای بشری پوشیده شده بود، نیز با رسوائی برهنه کرد.

این دو واقعۀ بزرگ تاریخی در دهۀ اخیر قرن بیستم نشان داد، که امروز دیگر هیچ قدرتی درجهان قادر و محق نیست دیگران را زیر سلطه و سیطره اش نگاه دارد، وهکذا به وضوح ثابت شد که اگر خلقی و ملتی جرئت کند و برای آزادی اش به حرکت درآید، می تواند و باید به آن برسد که این ضرورت زمان و نیاز دوران است. و علاوتأ عملکرد هردو ابرقدرت و متحدان شان، درافغانستان و در خلیج فارس، به همه ثابت ساخت که امپریالیسم و استعمار، به هرنام و نشانی که پای به کشوری بگذارد، ارمغانی جز تنگدستی، ستم، وحشت، ویرانی و خونریزی به خلق ها ندارد. ولذا باید انسان امروزی برای نجاتش از زیرستم یکی، به ستمگر دیگری پناه نجوید و درپی آزادی کامل برآید و…

این همان چیزی است که رهبر و یارانش درکشور خود علمبردار آنند و دراین مسیرت، مصائب و مشکلات  فراوانی را متحمل و متقبل شده اند.

رهبر با صراحت می گفت که اندیشه های کهنه وفرسودۀ حاکم برجهان، دست وپاگیر تکامل انسان پویا وحرکت شتابندۀ او است؛ باید آن چه را که مایۀ تکاملی ندارد به دورانداخت، و آن چه پذیرای تکامل است، تکاملش داد؛ و امروز زمان آن رسیده که “فلک را سقف بشگافیم وطرح نو در اندازیم”.

 این تفکر پویا، نجاتبخش و تکاملی،  رهبر و یارانش را از “چپ ” و راست، مورد هجوم آدمک های سنگگ شده قرار داد وخشم اربابان حافظ ستم وعقب ماندگی را نیز برانگیخت که با تمام قوا بر ما شوریدند و رهبر را بمثابه گره گاه این تفکر پویا و انقلابی، آماج رگبار گلوله های مذاب قرار دادند. 

زمینه های ترور او:

 آن چنان که درفوق گفته آمدیم، تحولات تند و شتابندۀ دهۀ اخیر، اکثر محاسبات و پیشگوئی های دهۀ ماقبل را فرو ریخت و برنامه ریزی های تدوین شده را بیکاره ساخت.

شکست مفتضحانۀ ابرقدرت تا دندان مسلح روس به دست خالی و ایمان خلل ناپذیر مردم پابرهنۀ افغانستان، معادلات ابرقدرت ها وهمپالگان شان را درکرۀ ارض درهم و برهم ساخت. هیچ منطق محاسب و تعقل مبتنی بر فقط کمیت ها، چنین شکستی را پیش گوئی نکرده بود. و اما که، ما، صد بار گفته بودیم: ارادۀ آهنین وعشق آتشین ملت ما به آزادی و نفرت بی انتهایش از بیگانۀ متجاوز، ورای این محاسبات، تاریخ دیگری رقم خواهد زد و جهان شاهد شکست رسوای ماشین جنگی غول پیکر، خون آشام و ویرانگر روس در افغانستان خواهد بود. ما، بارها گفته بودیم که امپریالیسم روس دراین قمار خطرناک، تاج امپراطوریش را خواهد گذاشت، و دیر نخواهد بود آن روز که به تقلید از خلق دلاور و بی باک افغانستان، خلق های دربند روس درپشت دیوارآهنین، زنجیرهای شان را یکی پی دیگر درهم شکنند و با مشت کوبندۀ شان مغز جباران کرملین را پریشان و متواری سازند. ما این را صدها بارگفته بودیم و رهبر چون پیک توفان، در اقصا نقاط جهان آن را مطنطن می ساخت.

درآن زمان این فریاد حماسی رهبر، که از طینت و ارادۀ ملتی مصمم و درسنگر آب می خورد، کلامی گزاف و حماسۀ برخاسته از احساسات تلقی می شد، که گویا از “واقعیت” و “محاسبه” فاصله دارد. و اما دیری نگذشت که این کلام حماسی جان گرفت، واقعیت یافت، واقعیتی شگفت انگیز و پرشکوه. ارتش متجاوز و ماشین جنگی مدرنش در سرزمین شیران خاور، درقلب تپندۀ آسیا، درافغانستان غریب و به خون نشسته، درهم شکسته شد و راه فرار درپیش گرفت. طنین درهم شکستن این ارتش افسانوی – ارتش سرخ روس – به دست ملتی قهرمان، ولی “تمدن نیافته”، برگنبد دوار زمان پیچیده وهمه جا، در هرکشور و درهرخانه، گوش ها را نوازش داد. و این شیپوری بود آزادی خواهانه، که به کلیه خلق های دربند جهان فرمان “برپا!” و “به پیش!” صادر می کرد.

خلق های دربند سوسیال امپریالیسم روس، آن را به جان و دل شنیدند و به میدان شتافتند، خرس شکست خوردۀ قطبی که ضرب شست افغان ها چشمش را سوختانده بود، بعداز غَر وغُر و خُرناس های مذبوحانه، قدم به قدم عقب می نشست  و حرکت شتابنده، او را تعقیب می نمود و تا درون زندان خلق ها، که آن را به نام “اتحاد شوراها” یدک می کشند، ره یافت. ملت های دربند این زندان نیز به شور و فریاد آمدند، ولی خرس قطبی با آنان چنگ و دندان نشان داد. با این حال، اروپای شرقی یک قلم خود را به عجله وحیرت، بدون این که جهت گیری سالم کند، از سیطرۀ روس بدرانداخت وسقوط کامل امپراطوری کرملین انتظار می رفت.

همپای این تحرک تند و سریع، درجناح دیگر نیز، خلق های دربند امپریالیسم امریکا ومتحدینش تحرکی تازه یافتند و علیرغم موضع محیلانۀ غرب در برابر جنبش های ضد روسی، که بعضأ خود را حامی آن و طرفدار “دموکراسی” و “آزادی” هم جلوه می دادند، این جا و آن جا جلوه های حرکت ضد استبدادی و استعماری نمایان می شد.

 در فلسطین، انتفاضه با مشت وسنگ علیه صهیونسیم – این جگرگوشۀ امریکا و متحدینش – به شورآمده، در پیرو، خلق قهرمان آن برضد رژیم دست نشاندۀ امریکا دست به نبرد مسلحانه زدند، در کولمبیا، شیلی، پانامه و… حرکت ضد امریکائی اوج می گرفت. در افریقا جنبش ضد اپارتاید و رژیم نژاد پرست افریقای جنوبی – این نازدانۀ غرب – اوج تازه گرفت و… سخن کوتاه بعد ازشکست سوسیال امپریالیسم روس، جهان درتب شورش علیه استعمار و امپریالیسم به طور کل می سوخت و می رفت تا بنیاد خدائی ستم و زور را فرو بریزد.

خداوندان زور و ستم – امپریالیسم جهانی – که در دوقطب به اصطلاح غرب و شرق به رهبری امریکا و روس موضع گرفته و جهان را بین خود تقسیم کرده بودند، با وزش باد تند جنبش های آزادی خواهانه، به لرزه افتاده واحساس خطر کردند، لذا برآن شدند تا از تقابل باهم خود داری کرده و با تبانی، دست دردست هم به نبرد و رویا روئی خلق های جهان برآیند و هرجا که یکی درگیرشد، دیگری به آن یاری رساند. لذا طرح تبانی موجود بین ابرقدرت ها و متحدین شان، پس از سال ها جنگ سرد، شکل گرفت و برای تحقق آن و دفع هرمانع و رادعی که بخواهد سد راه شود، یک ترور بین المللی – انفرادی و جمعی – نیز راه افتاد که نمونه های آن را در رومانی، فلسطین، کولمبیا، پیرو، پانامه، لیبی، افریقای جنوبی و در پاکستان – به ویژه شخصیت های افغان – و… می توان دید.

پیامد خونین ترور و وحشت جمعی را هم اکنون در خلیج فارس به دست امریکا و متحدینش، در فلسطین به دست اسرائیل و درلیتوانی، گرجستان وغیره به دست روس ها شاهد هستیم، که هیچ یک نه تنها به دیگری معترض نیست که همیاری وهمدستی نیز می کنند. این همدستی درکشور ما، زیرنام “حل مسالمت آمیزقضیۀ افغانستان” شکل می گرفت و ابرقدرت های چپاولگر به استعمارمشترک کشور ما توافق کردند، منتها برچگونگی سهم خویش چانه می زدند.

رهبر، که با دید روشن وعلمی اش این صفحۀ خونین تاریخ را، قبل از ورق خوردنش پیشگوئی کرده بود، می گفت که امپریالیسم امریکا و ارتجاع متحدش می خواهند برخون های ریخته شدۀ یک ونیم ملیون قهرمان به خون تپیدۀ افغانستان معامله گری کرده و دستآورد آن را تصاحب کنند وخلق قهرمانی که بند را ازخود گسیخته، دربند دیگری بکشند. رهبر برای پیشگیری این فاجعه در کشورش طرح های انقلابیش را ارائه داده وهمه وطندوستان را در تحقق آن فرا می خواند، که هرگز به مذاق امریکا و متحدینش جور در نمی آمد و لذا برآن شدند تا این مانعه را از سرراه خود بردارند.

از جانب دیگر شکست مفتضحانۀ سیاست های امریکا و غلامانش درافغانستان، و بازتاب توأم با نفرت آن در سطح جهان، و به ویژه درخود افغانستان، امریکا را دراین زد و بند با روس، به بن بست کشیده و بی آبروساخته بود. مزدوران امریکائی – تنظیم های پشاورنشین – درهمه عرصه ها بی کفایتی، سودجوئی، فساد، دهشت افگنی، انتقام جوئی، انحصارگرائی و… را ازحد گذشتانده و اهلیت آن را نداشتند که به حیث یک طرف معامله از جانب ارباب امریکائی شان عرضه شوند. و لذا در همچو شرایط حساسی که ضرورت تبانی ایجاب عرضۀ بدیل می کرد، امریکا که ده سال تمام به امیران پشاورنشین به ملیارد ها دلار پول و سلاح داده بود، نتوانست از میان شان بدیل مطلوبش را عرضه کند و لذا در بُن بست گیر افتاد.

این بُن بست خود عامل تفرقه بین سیاستمداران امریکائی نیزشد، عدۀ برCIA که والد، حامی و پرورندۀ امیران پشاورنشین بود، زبان اعتراض گشودند، تا آن جا که تغییراتی درآن، و در چوچۀ پاکستانی اش ISI نیز به وجود آوردند؛ ولی چاره نشد. اعتراضات همچنان بلند بود وطشت رسوائی سیاست سازان امریکائی – پاکستانی دست اندرکار تجاوز به افغانستان چپه شد و کوس رسواتر امیران پشاور نشین، که دیگر گودی کوکی بیش نبودند، درهمه جا به صدا درآمد. امریکا و دستیارانش سخت عصبی بودند و برهر منقدی با خصومت و خشونت برخورد می کردند.

رهبر و یارانش که تمام این تراژیدی، و به نحوی دیگر کمیدی، را عالمانه پیشگوئی کرده بودند و سیاست های خانه برانداز امریکا ومتحدین پاکستانی اش را با تحمیل کردن امیران مزدور و بی کفایت پشاور نشین برگردۀ مقاومت، از مدت ها پیش، زیر رگبار انتقاد گرفته بودند و دراین فرصت واقعیت ها نتایج آن راروشن تر می ساخت، و علاوتأ  طرح مبتکرانۀ “بدیل سومی” را از نیروهای وطنپرست، دلسوز و با کفایت جامعه نیز ارائه کرده و آن را درقلب بسیاری از این نیروها جای داده بودند، و شخصیت همه جانبۀ رهبر می رفت که محور، یا یکی از محورهای اساسی این بدیل شود، خواهی نخواهی خشم امریکا و متحدینش را بر می انگیخت، ولذا وحشیان انسان کُش دیو پرست، او را تحمل نکردند و بر او آتش گشودند، نگین حماسۀ تاریخ را شکستند و قلب خورشید را به تیرزدند تا از درخشش نور جلوگیرند و در تاریکی جنایت کنند. 

    پیامد های این ترور:

 رهبر در زمرۀ شخصیت هائی است که بود و نبودش برهستی انسان، بر حرکت تاریخ و بر تکامل جامعه اثر می گذارد. همچنان که درزندگی پربارش، به ویژه در ده سال اخیر، قلمش نقشی، زبانش فریاد وعملش اثری ثبت تکامل تاریخ سازمان و جامعۀ ما کرده است، شهادتش نیز اثرات مثبت و منفی خود را برآن می گذارد.

اثرات منفی:

۱-عمده ترین اثر منفی شهادت قیوم رهبر این است که خلق به خون تپیده وکشور ویران شدۀ ما، که همه ارزش های معنوی ومادی اش به دست جنایتکاران روسی و وحشیان ارتجاعی – امریکائی، یا برباد رفته ویا درمعرض نابودی است، در فرصت حساسی که به همچو ارزش ها نیاز حیاتی دارد، با شهادت رهبر، بزرگ ترین ارزش علمی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و بزرگ ترین مبتکر و طراح سازندگی ویرانی هایش را از دست داده است. و این فاجعه و ضایعۀ است که سال های سال نیاز است تا آن را بتوان جبران کرد، و شاید هم برای مدت مدیدی جبران ناپذیر باشد.

سازمان ما که طی ده سال نبرد نابرابرش با اهریمنان روسی و اجیران شان، و لاشخوران ارتجاعی مزدورامریکا، بزرگ ترین ضربات را متحمل شده و بهترین کادرها و رهبرانش را از دست داده بود، در وجود رهبر می رفت تا زخم های عمیقش را مداوا کند. اکنون این لالۀ خونین، با شهادت رهبر داغی بزرگ تر برجگر دارد و تا سال های سال قادر نیست اندوه بزرگ و درد عظیم شهادت رهبر را فراموش کند و مدت ها یک کانون ماتم خواهد ماند و از نبود رهبر رنج خواهد کشید.

۲- جنبش ملی – دموکراتیک، که به قول یکی از رهبران یک بخش آن، ترور رهبر معراج ضربت این جنبش است، و این جنبش با ترور رهبر بهترین تئوریسن و پیشوای خود را از دست داده است، نیز قادر نیست به زودی غم بزرگ را برخود هموار سازد ولذا مدت ها اثر منفی این ضایعه را با خود حمل خواهد کرد.

۳- جهان مترقی و بشریت آزادیخواه نیز به استناد پیام های صادرۀ شان به مناسبت شهادت رهبر، یکی از پیشتاز ترین و آگاه ترین رهبران بشریت مترقی و یک علمبردار آزادی و دموکراسی را در سطح جهان از دست داده و ضایعۀ آن را ضایعۀ انسانیت مترقی خوانده اند که جبران آن ساده نیست، و اثراتی دیگر.

۴- ورود جسد مطهر رهبر، فرزند برومند مردم افغانستان، درشب فردای ترورش به سرزمین مرد خیز افغانستان، به منظور سپردنش به آغوش پاک و پر مهر مادر وطن، ضمن ایجاد تاثری عمیق، شور و هیجانی وصف ناپذیر به موج توده های پا برهنه – اعم از مرد و زن و پیر و جوان، مسلح و غیر مسلح – به وجود آورده بود. این موج خشمگین و سوگوار انسان های غیرتمند وبی آلایش، علی رغم احساس سر نیزه های اجیران روسی و امریکائی بر بالای سر شان، شخصیت و مبارزات و راه و رسم رهبر را از ته دل ستودند و پیوند و تعهد مردانۀ شان را به آن اعلام داشتند. درعین حال با ابراز خشم و نفرت بی پایان به قاتلان شهید رهبر، سوگند خوردند که با ادامۀ راه او، انتقامش را از دشمنان او و وطنش خواهند گرفت. این مردم او را فرشتۀ نجات و یگانه رهبر بی باک، عالم، سیاستمدار و غیروابسته خطاب می کردند، که روس و امریکا تحمل وجودش را نداشتند. بعد از وداع با جسد مطهرش، او را درقلب پرمهر مادر وطن سپردند و از تربتش یادگار گرفتند تا یاد آن را همیشه باخود داشته باشند. و در تداوم آن با ابراز همدردی و تأثر به رهروان رهبر، و خشم و نفرت به قاتلان رهبر، در اقصا نقاط کشور و درخارج آن، او را بزرگ داشتند.

 تبارز چنین عشق وعلاقۀ مردم رنجدیدۀ وطن به “رهبر” و تعهد به ادامۀ راهش، درشرایطی که سرتا پای مردم ما درآتش نفرت از رهبران نام نهاد ساخت روس و امریکا می سوزد، بزرگ ترین دستآورد و اثری است که شهادت بزرگ رهبر ازخود بجای گذاشته است.

۵- ازهمان نخستین لحظۀ وقوع فاجعۀ ترور رهبر، توگوئی موج توفنده و مطهر خون رهبر برزمین نریخته و درعروق سامائی ها به جریان افتاده است. از پائین ترین صفوف سازمان، تاهئیت رهبری، متحدانه و یک صدا فریاد زدند که هرگز نمی گذاریم پرچم پر افتخار سازمان، که رهبر آن را بردوش می کشید، به زمین بیافتد، ویا حتی برای لحظۀ درحرکت برمسیر ترسیم شده توسط رهبر وقفه ایجاد شود. سامائی های موجود درمحل فاجعه بر روی جسد مشبک لاله گون و معطر رهبر قهرمان شان سوگند یاد کرده بودند که برای بسر رساندن آرمان رهبر از هر آنچه مانعه بر سر راه شان قرار گیرد – موانع شخصی یا اجتماعی – جسورانه و خود گذرانه عبور کنند و وحدت سازمان را بیشتر از پیش حفظ کنند. به تعاقب آن از آحاد مختلفۀ تشکیلاتی، از داخل و خارج ، پیام های تسلیت و تعهد نامه و بیعت به سوی رهبری باقی مانده سرازیر شد. وهمه باهم تعهد بستند که با دور انداختن رخوت، انفعال و کم کاری، تحت هدایت ستاد رهبری شان، چون تنی واحد برای تحقق آرمان رهبر کبیرشان بیشتر از پیش مبارزه کنند. یک سال گذشته با نتایج آن مصداق تحقق این تعهد بوده است.

این دست آورد بزرگ، اثر الهام بخش دیگری است که شهادت رهبر محبوب مان به جای گذاشته است.

تاریخ کشور ما و کشورهای دیگر نشان داده است که درهمچو مواردی انشعابات، فرکسیون بازی ها وستیزه جوئی هائی برای کسب رهبری در سازمان های سیاسی اتفاق افتاده است، ولی خوشبختانه در سازمان رهبر، در پرتو رهبری های خردمندانۀ او و به یمن خون پاکش و با همت و صداقت و خود گذری رهبران، کادر ها و صفوف سازمان ما، این شهادت بزرگ، پایۀ مستحکم وحدت و یک پارچگی سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک سازمان گشته است، که تبارز آن را درعملکرد و درکار سازمان به خوبی می توان مشاهده کرد. یک سال حرکت منسجم، یک پارچه و در خط واحد سامائی، تمام آرزوهای شوم و پلید دشمنان را که با ترور رهبر انتظار فروپاشی “ساما” را داشتند، به خاک یکسان کرد وامید شان رابه یأس مبدل نمود، که همیشه چنین باد! 

۶- رهبر شخصیتی بود که طیف شخصیتی اش مرزهای کشورش را عبور کرده و به حیث یک شخصیت جهانی  در عرصه های علمی، اجتماعی، سیاسی ودپلماتیک درآمده بود. محافل مختلف علمی، سیاسی و دپلماتیک درکشورها و قاره های مختلف جهان، که “رهبر” با آن ها دیدار و گفتگو کرده بود، او را به حیث یک دانشمند وسیاستمدار طراز اول می شناختند وبه او و افکارش احترام عمیق داشتند. با شهادت این بزرگمرد، مجموعۀ این محافل بین المللی تاثر و تاسف عمیق شان را بیان داشته و نفرت و انزجار شان را نسبت به قاتلان “رهبر” ابراز داشتند. گسیل سیل قطعنامه و کارت اعتراضیه به سفارت های پاکستان و برپائی محافل سوگواری و راهپیمائی ها و جلسات اعتراضی در قاره های اروپا، امریکا و آسترالیا، با شرکت جمع کثیری از دانشمندان و سیاستمداران سرشناس جهان و تعداد قابل ملاحظه ئی از موسسات علمی، اجتماعی و سیاسی، و در پهلوی آن برپائی راهپیمائی ها و جلسات اعتراضی تعداد کثیری از افغان های مقیم خارج، به سازماندهی یاران و هواداران شهید “رهبر”، دریک طیف وسیع، و مطنطن ساختن فریاد های “درود بر رهبر”، “مستدام باد راه و اندیشۀ رهبر”، “مرگ بر تروریسم و ارتجاع” و “مرگ بر امپریالیسم، این حامی تروریسم و ارتجاع” در اقصا نقاط جهان از برکات و اثرات الهام بخش دیگر شهادت رهبر شهید ما است.

تکان خون پاک و نیرومند رهبر توانست بسیاری از آحاد و افراد جنبش را که در خارج از کشور در حاشیه، سردر گمی و یا رخوت بسر می بردند، به شور آورد و از آن ها جریانی نیرومند برضد امپریالیسم و ارتجاع بسازد که تداوم آن مطمئناً می تواند آن ها را اساسی ترین نیروی کارآ ومنسجم خارج کشوری بسازد، تا آن ها بتوانند هموطنان آوارۀ شان را، که حیات وآیندۀ شان در زیر سایۀ شوم ارتجاع سیاه خدشه دار ومکدر گردیده است، ازاین دام بلا رهانیده و رهبری کنند و در پیوند با نیروهای همتای داخلی و تداوم و تکامل آن تا به داخل کشور برای مردم زخم خورده و دربند ارتجاع و استعمار نیز موثر واقع شوند، که هم اکنون ثمرات آن محسوس است. و دستآورد ها و اثرات دیگری که شرح آن بر اطالت کلام می افزاید.

سخن کوتاه همچنان که زندگی پربار رهبر ثمرات نازدودنی به جای گذاشته است، شهادت با عظمتش نیز امید ارتجاع و امپریالیسم رابه یأس بدل کرده است. 

آری! شهادت حماسی این مرد اندیشه و تاریخ، یک باردیگر عملاً ثابت ساخت که اندیشمندان رهگشا، همان طوری که در زندگی، درتغییر اوضاع پیرامون خود نقش رهگشایانه دارند، مرگشان نیز همان گونه تاثیرات بسزائی دارد. 

با الهام از رهبر چه باید کرد؟

 امپریالیست ها و استعمارگران از مدت هااست که از سیاست فشار و جذب سود برده اند. هرگاه جناح امپریالیستی درنتیجۀ فشارهائی درکشور معینی به عکس العمل مواجه شده است، جناح دیگر امپریالیستی با مکیاژ دایۀ مهربان تر از مادر برای جذب آن کشور و ملت عصیانگر پای به میدان نهاده است و با عرضه کردن مقداری امکانات، در تقابل با رقیبش، این کشور عصیانگر را در سیطرۀ خود کشیده است و بعدها همان کرده است که سلف ماقبلش. ما نمونه هائی ازاین تراژیدی های تاریخ را درکشورهای مختلف دنیا شاهدیم، که هرگاه دریکی از کشورهای مستعمره، جنبش ضد امپریالیسم امریکا و متحدینش اوج گرفته است، سوسیال امپریالیسم روس و متحدینش چون دایۀ مهربان تر از مادر، خویشتن را حامی و مدافع خواست های برحق و طرفدار جنبش آزادی خواهانۀ خلق بپا خاستۀ آن کشور جلوه داده و با گسیل کمک ها به تدریج آن جنبش نوپای، و بالاتر، آن کشور انقلابی ای را که در آستانۀ آزادی اش بوده، به دام وابستگی خود کشاندند. نمونۀ درد انگیز آن ویتنام و… . و بالعکس هرگاه درکشوری جنبش استقلال طلبانۀ ضد روسی پای به میدان نهاده وملتی با رشادت و خود گذری برای درهم شکستن سیطرۀ روس کمربسته است، امپریالیسم امریکا و متحدینش قیافۀ قیم دلسوز وهمنوا با این جنبش را به خود گرفته وخویشتن را منادی آزادی، وحتی مدافعان دین ومذهب آن کشور وملت جلوه داده اند، تا با نفوذ درآن، سیطرۀ خود را برآن بگسترند. نمونۀ جانگذاز آن افغانستان بلا کشیده است.

بدین اساس جنبش ها و نیروهای ضد امپریالیستی همیشه در نبرد با امپریالیسم می بایست یک جهت را که دشمن عمده و متجاوز مستقیم است زیر ضربت می گرفتند و الزاماً با جهت دیگر (که چهرۀ مدافع  شان را گرفته است) مدارا می کردند. که این خود درصفوف نیروهای ضد امپریالیستی دو گانگی و تضاد به وجود می آورد و این جنبش مترقی را تضعیف می کرد.

ولی اکنون که تجربۀ افغانستان وخلیج فارس چهرۀ کریه هر دو جناح امپریالیستی را رسوای رسوا ساخته و تبانی این دو بلوک آن ها را به حیث یک سیستم واحد در تقابل جنبش ها و خلق های آزادی خواه جهان قرار داده است، دیگر هیچ الزامی نیست که جنبش های ضد امپریالیستی درسطح جهان با هدفی واحد و با شعارمشترک “مرگ برامپریالیسم جنگ طلب جهانی” بسیج ومتحد نشوند. به نظر ما یکی از بزرگ ترین دستاوردهای دهۀ اخیر قرن بیستم، قطب بندی مشخص جهان به دو اردوگاه امپریالیستی وضد امپریالیستی است. تکامل سریع اوضاع دراین دهه به وضوح کشورهای امپریالیستی و سگ های قوله کش شان را دریک قطب و خلق های ستم کش و دربند را در قطب مقابل آن جابجا کرده است وهیچ گونه وسواسی برای تشخیص “امپریالیسم متجاوز تر” و”شرورتر” ویا “ضعیف تر” و”کم خطر تر” باقی نگذاشته است. امروز همه شاهدیم که سیستم جهانی امپریالیستی – اعم از روس ومتحدینش و امریکا و متحدینش – موج خون جاری ساخته اند و بر هر حرکت و فریاد مخالفان شان همدست می تازند وآن را به خون می کشانند.

ازنظرما مساعدترین شرایط وحدت کلیه نیروهای امپریالیستی درجهان هم اکنون بدست آمده است؛ و لذا ما نیز باید همه بکوشیم تا یک جبهۀ وسیع ضد امپریالیستی را از کلیه نیروهای ضد هردو بلوک امپریالیستی به وجود آوریم و با ایجاد تفاهم و طرح یک برنامۀ مشترک، یک مبارزۀ وسیع را علیه امپریالیسم خونخوار جهانی درسراسر گیتی سازماندهی کنیم.

درکشور ما نیز دیگر جائی برای تشویش آن ها که گمان می کردند امریکا ومتحدینش دست کمی از روس ها دارند، باقی نمانده است. هم اکنون بار دیگر ثابت شد که روس و امریکا و یاران شان سروته یک کرباس اند وکلیه نیروهای ملی – دموکراتیک، ضد استعمار و وطندوست باید دریک جبهۀ مشترک ضد امپریالیستی – از هر قماشی که باشد – گردهم آیند و با طرح یک برنامۀ جامع الاطراف از طریق بحث و مفاهمه واحترام به عقاید و افکار یکدیگر، به دور محور “آزادی کامل افغانستان و تحقق عدالت اجتماعی وحق دادن به حضور و رای مردم در تعیین سرنوشت شان”، به معضلات تباه کن موجود خاتمه دهند و دست ابرقدرت ها و متحدین منطقه ای وغلامان بومی شان را از سر ملت به خون تپیده و میهن ویران شدۀ خود کوتاه سازند. ما شرایط موجود را مساعد ترین شرایط مبارزۀ ضد امپریالیستی و ایجاد یک جبهۀ متحد کلیه نیروهای غیر وابستۀ ملی – مذهبی می دانیم. چه همچنان که شکست مفتضحانۀ روس و مزدورانش را همه دیدند، شکست رسوای امریکا وغلامانش نیز اظهرمن الشمس است. هم اکنون به همان شدتی که مردم ما از مزدوران روس متنفرند، از امیران پشاور نشین نیز نفرت دارند و درد و رنج دست اندازی دیگران را هم بی حد کشیده اند.

لذا رسالت نجات کشور و مردم بلاکشیدۀ آن از رنج و جنگ خانمانسوز این دونیروی مزدور اجانب، برعهدۀ نیروهای مستقل ملی است که باید آن را مسئولانه وجرئت مندانه به انجام رسانند.

واین همان چیزی است که شهید رهبر حیاتش را وقف آن کرده بود ودر اثبات وتحقق آن خون پاکش را نثار کرد.

 سازمان ما که از نخستین اعلامیۀ اعلام وجودش هشدار داده بود که باید دقت شود که کشور ما به نجات از چنگال خرس قطبی روس به دهان خون آلود امپریالیسم دیگری نیافتد، و تاهمین اکنون نیز بر اساس همین اصل، لحظه ای از افشای سیاست های خانه خراب کن هردو جناح – هم روس وعمالش و هم امریکا وعمالش – غافل نبوده و با ارائۀ “مشی مستقل ملی” اش بدیل انقلابی خویش را نیز مطرح نموده بود؛ اکنون افتخار دارد که به چشم سر می بیند که خون های ریخته شدۀ بهترین رهبران و رهروانش به ثمر نشسته و امروز جهان فریاد او را که “نه روس وعمالش و نه امریکا و متحدینش، بلکه کشور مستقل، شگوفا و مترقی” می شنود و درک می کند وآن را سر لوحۀ کلیه جنبش های آزادیبخش باید بسازد. علاوتأ، ما به خود می بالیم که امروز دیگر درهر کوچه و برزنی با هر افغانی که در داخل و خارج کشور برخورد کنی این سیاست “ساما” را زمزمه می کند که:

“نه عمال روس ونه هم عمال امریکا، باید یک نیروی مستقل زمام امور را به دست بگیرد”. مگر با این همه بی امکاناتی و ضربتی که سازمان متحمل شده و در متن چنین هیاهوی ابرقدرت ها، پیروزیی بالاتر از این مقدور است که چنین سازمانی، بدون تکیه بر هیچ منبع خارجی، توانسته است سیاست و شعارش را همه جاگیر بسازد؟

به کلیه سامائی ها آژیر می دهیم که مساعد تر ازاین فرصتی برای گسترش و تعمیق سیاست مان نداشته ایم. هم اکنون نغارۀ رسوائی وابستگان به بیگانه – اعم از روسی، امریکائی، عربی، منطقه ای – در کوچه و بازار و شهر و روستای میهن و در خارج، در کمپ ها و در بازارهای پاکستان، ایران و کشور های  دیگر به صدا درآمده و دیگر هیچ نیروئی را یارای آن نیست که این مفاسد اجتماعی را از سقوط کامل نجات دهد. در هرکجا که هستید، در داخل و خارج، فشرده و با ایمان کامل، دست های تان را صادقانه در دست کلیه عناصر و نیروهای پاک وغیر وابستۀ ملی – مذهبی بگذارید وبا افشای هرچه بیشتر ورشکسته گان مزدور، مردم تان را از دام های گستردۀ این اهرمنان برهانید و با توده های مردم درآمیزید و راه وآیندۀ روشن را برای شان بنمایانید تا خود بتوانند با دید روشن و اطمینان خاطر در تعیین آیندۀ شان سهیم شوند.

 ما هم اکنون خلای حضور رهبر را به شدت احساس می کنیم که اوچگونه همچو روزی را پیش بین بود و چسان خود می توانست محور بسیج عوامل مثبتۀ موجود شود.

ولی به هر حال، برای بزرگداشت او چیزی بهتر ازآن نیست که در تحقق آرمان بزرگش با صفوف فشرده و بی هراس به پیش بشتابیم و با همسوئی و ترکیب تمام ظرفیت ها، جای او را پر کنیم و یاد او را زنده نگهداریم. 

درود برروان پاک رهبر!

یا  مرگ   یا   آزادی!

*****

برگرفته از کتاب “اسطوره های رزم”، نگارش انجینیرشیر”آهنگر”، صفحات 88 تا 122