انجینیرشیر”آهنگر”

این نوشته که به زبان های پشتو، انگلیسی و آلمانی هم ترجمه ونشر شده؛ اینک بنا به نیاز زمان، بازنشرمی شود.

                         آیا جنگ طالبان یک جنگ مقاومت ملی است؟

             قسمت اول

دراین روزها که ستم امپریالیزم در کشورما به چشم همگان می خوَرد و َطشت رسوائی تجاوزگران ومتحدین شان َسرریز کرده، باز با کمال تاسف عده ای اینجا وآنجا به یاد کفن کش سابق افتاده اند و حتی درغرب هوای حمایت از طالبان برسرشان زده است. طی حدود سه دهه با  دریغ و درد که به مراتب شاهد چنین تراژیدی بوده ایم. چنان که با حاکمیت وحشی جهادی ها بَرخی از مردم به “نجیب جلاد” رضائیت می دادند و با آمدن امارت کور ومستبد طالبان هوای استقرارسلطنت وغیره وغیره برسرشان می زد. حال بار دیگر تکرار همان تراژیدی است و یکی از دلایلش هم به طور قطع نبود یک الترناتیف ویا بدیل حاکمیت ملی انقلابی است که توده ها برای تامین حقوق و آزادی های شان برآن متکی شوند. ولی چه می توان کرد این بدبختی ما و ملت مظلوم ما است که هرجنایت کاری با رسیدن به قدرت در قدم اول مغزهای اندیشمند و سینه های پُر از آرزوی بهترین فرزندان این سرزمین را به تیر ِکین بست وضربۀ کاری اش را برنهادها وساختارهای مردمی وارد کرد تامردم ما را از رهبری خردمند و َستادهای کارآ محروم کند. اندک شماری ازاندیشمندان دلسوز باقی ماندۀ این سرزمین نیز یا فرسوده شده اند یا عوامل بازدارندۀ گوناگون سد راه شان شده وآن ها را به حاشیه زده است. درنهادهای مردمی ضربت خوردۀ موجودهم انحرافات، درون خوری ها و یکی دو کردن های حقیرفردی و گروهی انرژی های مفید شان را به ناحق فرسوده و ضایع می سازد. من امیدوارم اندیشمندان و روشنفکران مترقی و وطن خواه، اعم از سالمند وجوان، ونهادهای مردمی ما، با دقت و توجه عمیق تر به مُلک و مردم شان و تمکین به رسالت تاریخی خود  برمشکلات و موانع غلبه کنند و چراغی فرا راه خلق خود شوند تا این خلق مظلوم و دربند کشیده کماکان ازچاله به چاه و ازچاهی به چاه دیگرنیفتد و بتواند درپرتو دیدی روشن، کشور ویران شده اش را سرانجام  در مسیر آزادی، آبادی و رفاه رهنمون شده و استوارانه ره پوید.

به نظر من آنچه در رابطه با تائید طالبان در شرایط موجود نقش فریبگر و گمراه کننده را برای عده ای روشنفکر بازی می کند جنگ مسلحانه ای است که طالبان برای رسیدن دوباره به قدرت علیه ادارۀ مستعمراتی موجود افغانستان به راه انداخته اند. برخی ها گمان می برند که این جنگ گویا “جنگ مقاومت ملی” و “ضد تجاوز” است و این همان نکتۀ حساس افغان ها یعنی ضد تجاوزی بودن آن ها است که طالبان ماهرانه برآن انگشت گذاشته اند و نمودند خود، آنچه آن نیستند.

با این حال برخی ها، علی رغم چیز فهمی شان و با حمل عنوان های درشت علمی رسمی، درتائید و تردید این نیرو و یا آن حرکت، انگیزه های قومی، مذهبی، منطقه ای و یا هم رسیدن به آب و نانی را برای خودشان درنظردارند، که هدایت چنین افرادی کارحضرت فیل است. ولی ازآنجا که بعضاً هم دل سوزانه گمانه زنی هائی می کنند و در توجیه این گمان به نوشته هایی ازستالین و مائوتسه دون استناد می کنند دراین یاد داشت کوتاه خواهیم دید که به استناد همان آثار، جنگ طالبان به هیچ وجه شرایط یک جنگ مقاومت ملی را که بتوان از آن حمایت کرد ندارد.

باری در تحلیل تضادهای جامعۀ خود به نظرات مختلف برخورد کرده بودیم  و پایۀ تحلیل های مختلف را به بحث گرفته بودیم. درآنجا گفتیم عده ای در تحلیل شان “دشمن عمده را اخوان و تضاد عمده را با فئودالیزم می دانند که هم اکنون به قول آن ها بخشی ازآن در تقابل و درگیری آشتی ناپذیر با امپریالیزم قرار دارد. ولذا رهنمود این نظرچنین است: برای حل تضاد عمده و دشمن عمده ( فئودالیزم واخوان ) باید درهمسوئی و همراهی با امریکا عمل کرد و آن را یاری رساند.”

ما این نظر را یک جانبه وانحرافی خواندیم که بخشی از واقعیت را می بیند  وبخش های دیگر واقعیت را نادیده می گیرد و با این یک جانبه نگری در نهایت به تسلیم طلبی ملی در می غلتد و تجاوز به کشور را توجیه می کند. علاوتاً درآن بحث گفتیم که این نظر ماهیت و عملکرد امپریالیزم و زد وبند  و همسوئی  اش را با فئودالیزم و ارتجاع نادیده می گیرد. تحلیل ما این بوده وهست که تضاد عمده در کشور ما تضاد خلق افغانستان با امپریالیزم و ارتجاع است.

این تحلیل از خصلت جامعۀ ما ناشی می شود. جامعۀ ما ازنظرساختاری یک جامعۀ نیمه مستعمره ونیمه فئودالی بود که باتجاوزامپریالیسم به یک جامعۀ مستعمره و نیمه فئودالی بدل شده و توسط امپریالیزم  و ارتجاع داخلی تحت ظلم وستم قرار دارد. بناءً دشمن اصلی مردم ما امپریالیزم  و ارتجاع داخلی است و برای سرکوب و دفع این دشمنان و نجات جامعه، ما به یک انقلاب ملی – دموکراتیک تفکیک ناپذیرنیازداریم. به قول مائوتسه دون “اشتباه است اگرتصورشود که انقلاب ملی و انقلاب دموکراتیک دو مرحلۀ کاملا متمایز انقلاب هستند”. انقلاب ما باید علیه سلطۀ امپریالیزم و ارتجاع داخلی باشد. ارتجاع داخلی درکشورما شامل مالکان بزرگ، تاجران دلال وابسته، تکنوکرات های وابسته به غرب، جنگ سالاران، نیروهای بنیادگرای جهادی وطالبی هستند که به تعبیر برحق مائوتسه دون  “هرگونه احساس ملی را ازدست داده اند و منافع شان با منافع امپریالیست ها درآمیخته است. بدون وجود این ِخیل میهن فروشان امپریالیسم هرگز به این گستاخی دست به تجاوز نمی زد.”            (آثارمنتخب، جلداول، ص ۲۳۴)

هرگزنباید فراموش کنیم که درپهلوی عوامل دیگر، زمینه ساز و خواستار تجاوز شوروی به افغانستان خلقی – پرچمی ها بودند. ازیاد مان نرود که پای بد ترین نیروهای آدم ُکش و ویران گرخارجی، اعم ازپاکستانی و ایرانی وعرب و امریکائی وغیرذالک را همین نیروهای جهادی به افغانستان داخل کردند. طالبان را که به حیث یک سپاه مزدورخود، تجاوزگران خارجی برکشور و مردم ما تحمیل نمودند. حاکمیت موجود را هم همه می دانیم که ترسُبات دود طیارات B52 امریکائی است. همین ها درمجموع همان ارتجاع داخلی هستند که درسطوربالا آن را تعریف کردیم و بی گمان دشمنان خلق اند و درسرشت خود همراه وهمسو با منافع  امپریالیسم و تجاوز. واقعاً هم بدون وجود این خیل میهن فروشان، نه سوسیال امپریالیسم، نه امپریالیسم و نه هم ارتجاع جهانی هرگز به این گستاخی دست به تجاوز به کشور ما نمی زدند.

به اساس این تحلیل امپریالیزم و ارتجاع درافغانستان اجزای یک جهت تضاد هستند. تصادم اینجا وآنجای شان همان مسئلۀ همگونی و مبارزۀ اضداد در درون خود است که ما چنین مبارزه وهمگونی را در درون خود نیروهای ارتجاعی وهم در درون خود امپریالیست ها و…شاهد بوده وهستیم. من دراین جا نمی خواهم آن را به تکرار به بحث بگیرم .

همانگونه که درنظرانحرافی قبلی دیدیم که منافع فئودالیزم و ارتجاع را هم اکنون ازامپریالیزم جدا می کند، و به شکل افراطی اش در تقابل هم قرار می دهد، و بازخود دراین تقابل جهت امپریالیزم را گرفته به انحراف تسلیم طلبی ملی می غلتد؛ نظر دیگری هم که بخواهد عکس آن را انجام بدهد، یعنی تضاد عمده را ِصرف با امپریالیزم تشخیص دهد و ارتجاع را که خود دلیل وعامل تجاوز به کشور ما و “ساطورخونین امپریالیزم” است ازامپریالیزم تفکیک کند  و دراین تفکیک و تقابل، طرف نیروهای ارتجاعی را به بهانۀ این که گروه هائی ازآن علیه تجاوز امپریالیزم می جنگند بگیرد، باز با خِلط تضادها به انحراف دیگری که دنباله روی از نیروهای ماورای ارتجاعی است در می غلتد.

طرد تجاوز امر نیک و پذیرفتنی است، ملت ما هم درطول تاریخش به این کار ُشهرت جهانی یافته؛ ولی باکمال تاسف که با عدم توجه به رهبری و ترکیب نیروها درجنبش های ضد تجاوزی هر بار با  ریختن خون هزارها و حتی صدها هزارانسان و ویرانی سرزمین ما، محصول این مبارزات را نیروهای ارتجاعی غصب کرده و جامعۀ ما را در مسیر قهقرائی تر از گذشته سوق دادند. حاصل جنگ های استقلال طلبانۀ مردم ما را بر ضد امپریالیزم متجاوزانگلیس دراوایل قرن بیستم، به خاطر نبود نیروی آگاه ملی در رهبری آن، امیر دوست محمد خان، امیرعبدالرحمن خان و نادرخان به غارت بُردند وهرکدام به نحوی ما را دوباره دراسارت خود و اربابان خارجی شان انداختند. دستاورد مقاومت خونین مردم ما علیه سوسیال امپریالیزم شوروی را دراخیر قرن بیستم امپریالیزم امریکا، ارتجاع منطقه و ارتجاع بنیادگرای جهادی – طالبی غصب کرده و چنین روز سیاهی را برسر ما آورده اند که هر انسان با احساس به حال ما اشک می ریزد.

شاید کسی بپرسد که چرا درجنگ مقاومت ضد تجاوز شوروی بدون تدارک و درکنار اخوانی ها شرکت کردید؟

شرکت نیروهای ملی و مترقی در جنبش مسلحانۀ همگانی و خود جوش مردم علیه تجاوز شوروی، بدون تدارک قبلی، موضوعی است که ویژه گی های خاص خود را داشت. یاد مان نرود که وقتی در درۀ صوف، پکتیا، کنر، بامیان، وردک، نیمروز… و سرانجام ۲۴ حوت ۱۳۵۷ش هرات حرکات خودجوش مسلحانۀ مردم  بر پا شد، هرگز ُمَوِجد و رهبری کنندۀ آن، نیروهای ارتجاعی اخوانی نبودند. آن ها درپیامد های این حرکات و برای َغصب ثمرات آن توسط بیگانگان سازماندهی شدند. ازهمین جا است که یکی از سازمان های انقلابی شرکت کننده درجنگ (ساما)، با تائید تقدُم شعار”آزادی ملی” برخواسته های دیگر در وقت تجاوز، در اولین اعلامیۀ خود به جنبش خودجوش مردم هشدارداد و شرایط پیروزی یک جنگ مقاومت ملی و تکامل آن را به جنبش رهائیبخش خلق بَرشمُرد. “ساما” دراولین اعلامیۀ خود به قلم شهید مجید چنین بیان کرد که:

” تجارب سرتاسر جامعۀ بشری و منجمله نیروهای ضد امپریالیستی پارینۀ خلق ما به بهای خون هزاران فرزند پاکباز این سرزمین ُمَوید این حقیقت است که آزادی ملی بدون دموکراسی واقعی، عدالت اجتماعی و گرایش مترقی جز اسارت نوین و ضیاع خون های ریخته شده پیامدی نداشته ونخواهد داشت”.     (اولین اعلامیۀ ساما )

خوب دقت کنید! “ساما” به صراحت گفته است که شرکت ما در جنگ فقط به خاطرجنگ ویا حتی ِصرف برای طرد تجاوز نیست. ما در جنگ ضد تجاوزی که توسط مردم (توجه کنید توسط مردم) به شکل خودجوش آن راه افتاده ضمن اشتراک، رسالت هائی را باید به انجام برسانیم. این رسالت ها عبارتند از کسب آزادی ملی، تحقق دموکراسی واقعی، تامین عدالت اجتماعی و تثبیت گرایش مترقی برای جنبش؛ تا  بالاثر بتوانیم جنبش مردمی و جنگ مسلحانه را از یک جنبش خودبخودی و یک جنگ یله جار به یک جنبش رهبری شدۀ بدل کنیم که بعد از طرد تجاوز و به دست آوردن “آزادی ملی” بتواند به مردم دموکراسی واقعی وعدالت اجتماعی را تامین کند و جامعه را با گرایش مترقی به سمت تکامل و رفاه رهنمون شود  و به رهائی خلق بیانجامد .

واما دریغ و درد که دست درازی ها و زد و بند امپریالیزم با فئودالیزم و ارتجاع و گسیل انبارهای سلاح و ملیاردها دالر وهزاران متخصص وجنگ جو توسط شان، مانع و سد راه رسیدن ما و مردم ما به این آرمان والا گردید و با تسلط نیروهای امپریالیستی و ارتجاعی برجنبش ضد تجاوزی مردم ما، آن همه جان فشانی ها و قربانی دادن ها  “جزاسارتی نوین و ضیاع خون های ریخته شده پیامدی نداشت”.

این پیامد تلخ و جان گداز براین فهم و برداشت صحه گذاشت که جنبش یله جار را (هرچند توده ای هم باشد، بدون رهبری سالم، مترقی و توانمند) نیروهای ارتجاعی مسلط برآن، به میل خود به بیراهۀ عقب ماندگی و اسارت نوین سوق می دهند. هرگز نیروهای ملی و مترقی مجاز نیستند به چنین انحرافی تن دردهند چه رسد به این که دنباله رو آن شوند. نیروهای مترقی درآن زمان و در متن جنگ مقاومت نه تنها دنباله روی ارتجاع را که علیه تجاوزهم می جنگید نکردند، بلکه ازخطرمثلث شوم ذلت و وابستگی(سوسیال امپریالیسم، امپریالیسم و ارتجاع) و انحراف مقاومت، درمقالات و نوشته های متعدد هشداردادند و دست درازی های امپریالیزم، ارتجاع منطقه و ارتجاع داخلی را در جنبش مردم محکوم نمودند وعواقب آن را نیز پیش گوئی کردند. ( رجوع شود به مقالات ندای آزادی دورۀ دوم تا چهارم)

نیروهای ملی و مترقی وظیفه دارند که جنبش های توده ای را ایجاد و رهبری کنند، وهکذا باید در جنبش های توده ای خود جوش هم جهت سمت دهی و رهبری درست آن به سوی “تحقق دموکراسی واقعی، عدالت اجتماعی و گرایش مترقی” شرکت کنند. ولی وقتی جنبشی نه توسط توده ها، بلکه بر اساس تضاد منافع امپریالیزم و ارتجاع منطقه توسط ارتجاع وحشی و خونخوارطالبی که زن و مرد بی گناه ما را گردن می زند و سنگ سار می کند و تجربۀ تلخ چندسال قدرت مداری شوم و سیاهش هم پیش روی ما است، با سازمان دهی شریرترین و ارتجاعی ترین نیروهای پاکستانی، که دشمنی شان را هم با مردم افغانستان پنهان نمی کنند، راه افتاده وهدفش ازآغازپیدایش تامین منافع اربابان رنگارنگ ارتجاعی و امپریالیستی است، ما هرگزحق نداریم ُمَوید و بدتر از آن دنباله رو آن شویم. دنباله رو از آن جهت که چون نیروی قابل حساب و موثری در جنگ نیستیم و توان سمت دهی و رهبری آن را نداریم، که حتی به پای خودهم نمی توانیم بایستیم، لذا به دنباله رو طالب بدل می شویم. درحالی که درجنگ ضدتجاوزشوروی چپی ها جبهات مسلح مستقل، نیمه مستقل و پوششی داشتند که حتی دربرخی ازجبهات پوششی هم به خاطرنقش برجستۀ رفقای چپ، جبهه را به چپی ها نسبت می دادند.

به طوریقین می توان گفت که در نتیجۀ وحشت و بمباردمان امپریالیزم، فشار اقتصادی و تحمیل ِرقتبار جناح جنگ سالارجهادی، اختلافات قومی و لسانی  و اغواگری های مذهبی… عده ای از مردم مظلوم ما هم دنبال طالبان افتاده اند. با این حال وقتی ماهیت رهبری وعُمق ارتجاعی و وابستگی حرکت طالبان به ما روشن است، ما حق نداریم با دنباله روی پوپولیستی یاعامی گرایانه، فقط به دلیل حضورعده ای ازمردم نا آگاه و فریب خورده دراین حرکت، آن را تائید کنیم.  برعکس درپهلوی افشای ماهیت امپریالیزم و تجاوزآن به کشورما، باید با افشای ماهیت ضد مردمی و ماورای ارتجاعی طالب به این عِده مردم حالی بسازیم که قربانی سفیهانۀ مقاصد شوم طالبان و اربابان شان نشوند. آنچنان که “ساما” بعد ازخروج روس ها در جنگ قدرت بین خلقی – پرچمی ها و اخوانی ها کرد  و مردم را از شرکت در آن مانع می شد. (رجوع شود به مقالات ندای آزادی )

تکرارمی کنم ما وظیفه داریم و باید همچنان که علیه تجاوز، غارت و کشتار امپریالیزم و متحدین داخلی اش یعنی ادارۀ مستعمراتی کرزی(غنی و امثالش) و شرکاء مبارزه می کنیم، ماهیت پلید و ارتجاعی طالب و دستان پُشت پردۀ که آن را یاری می کند، وحشت و بربریت طالبی و دورنمای حاکمیت دوبارۀ آن را نیز به مردم افشاء کنیم وعلیه آ ن موضع بگیریم. ما باید به مردم حالی بسازیم که نباید به تکرار خود را از چاهی به چاه دیگری بیاندازند. ما باید به مردم بفهمانیم که با حاکمیت دوبارۀ طالب هیچ نیرویی قادر نیست برای مدت های مدیدی جلو سیر قهقرائی جامعه و وحشت و بربریت طالبی را که خیلی بدتراز دورگذشته خواهد بود بگیرد. طالبان که باری شکست خورده اند و مردم ازآن ها حمایت نکرده اند با رسیدن دوباره به قدرت چون مار زخمی زهر شان را به طور کامل بر بدنۀ بی دفاع  و بی پناه مردم تحت سیطرۀ خود خالی خواهند کرد. آن ها بی گمان جامعۀ ما را قرن های دیگر به عقب پَرت خواهند نمود.

ازاین بحث چنین نتیجه نشود که ما با نفی طالبان گویا ُمَوید وضع موجود هستیم. هرگز و به هیچ وجه چنین نیست. ولی در بین دشمنان تشخیص (و نه تائید) بد و بدتر معمول است آنچنان که مارکس هم بورژوازی را نسبت به اشرافیت فئودالی پیشرفته تر می دانست و لینین و مائوتسه دون و دیگران هم سطح رشد، عقبماندگی، درندگی، وحشت و… دشمنان رنگارنگ را شرح داده اند و بدتر از بد را مشخص کرده اند تا  با هریک به شیوۀ مقتضی مبارزه شود. ما حاکمیت موجود را زائیدۀ تجاوزمی دانیم و ازنظرما هرگونه همراهی وهمسوئی با آن نیز، چه در شرکت به مقامات عالیۀ ارکان دولت باشد وچه درقرارگرفتن درNGO های میلیونر، همراهی با تجاوزاست. برعکس ما به طرد کامل تجاوز و زائیده اش باورداریم و  درجهت تحقق این آرمان و استقرار نظام مبتنی برمنافع ستمکش ترین طبقات جامعۀ خود مبارزه می کنیم. واما باید مشخص بسازیم که متحدین نبرد ضد تجاوزی ما کیانند؟ وچه نوع جنبشی “جنبش مقاومت ملی” است؟

ادامه دارد