ش. آهنگر 

آیا جنگ طالبان یک جنگ مقاومت ملی است؟

قسمت دوم و پایانی

دراین جا می خواهم برای روشن شدن بهتر نحوۀ اتحاد و یا همسوئی در جنگ ضد تجاوزی با نیروهای دیگر و شرایطی که انقلابیون درچنین همگامی وهمسوئی یا این “جبهۀ متحد” باید مشخص و ارائه کنند چند موردی از تجارب تاریخ را یاد دهانی کنم. تا ببینیم که شرایط یک جنبش مقاومت ملی چیست ؟

ما ئوتسه دون در ارتباط دموکراسی و مقاومت در برابرژاپن می گوید:

“… مبارزه به خاطر دموکراسی عیناً به معنی مبارزه به خاطرمقاومت است. مقاومت و دموکراسی متقابلاً شرط یک دیگراند، درست همان طورکه مقاومت و صلح داخلی و یا دموکراسی و صلح داخلی شرط یک دیگراند. دموکراسی ضامن مقاومت است ومقاومت می تواند برای رشد جنبش به خاطردموکراسی شرایط مساعدی ایجاد نماید.

                                                               (آثارمنتخب مائو، فارسی، جلد 1 ، ص ۴۴۰)

این اصل هم اکنون درافغانستان شدیداً قابل تاکید است. آیا طالبان حاضراند حد اقل دموکراسی را رعایت نموده جز خود، نیروی دیگری را با حفظ هویت و تشکیلاتش، حتی درجبهۀ جنگ ضد تجاوزی، درکنارخود بپذیرند؟ آیا طالبان حاضرند ابتدائی ترین اصول دموکراتیک در جبهۀ متحد ضد تجاوزی را که همانا به رسمیت شناختن هویت و حق دموکراتیک تمام نیروهای ضد تجاوزی، عدم وابستگی به امپریالیسم و یا نیروی خارجی دیگر، احترام به عقاید نیروهای همراه و تأمین آزادی و حقوق مردم است مراعات کنند؟ آیا طالبان حاضراند با نیروی سازمان یافتۀ مسلح دیگری در کنار خود با صلح و وحدت زندگی کنند؟  من که چنین تصوری را هم نمی توانم بکنم. بناءً نمی دانم نیروئی و یا کسی که بخواهد درجبهۀ ضد تجاوز با طالبان همراهی کند چه شرایطی را در نظرباید بگیرد و طالبان چه چیزی را ازدیگران می پذیرند؟

جنگی را که اکنون طالبان راه انداخته اند، اگر بپذیریم که جنگ مقاومت وضد تجاوزهم است (که پذیرش آن دشواراست)، چون جنگ توده ها نیست وهیچ حق وسهمی به مردم و یا نیروهای مردمی قایل نیست، محکوم به شکست است. هرکسی هم که بخواهد با این جنگ همراهی کند باید تمام شرایط و دساتیر طالبان را بپذیرد یعنی طالب شود. بناءًً این جنگ را نمی توان “جنگ مقاومت ملی” نامید.

مائوتسه دون می گوید: “جنگ مقاومت قسمی، که صرفاً به وسیلۀ دولت (در افغانستان به وسیلۀ طالبان) انجام می گیرد و توده های مردم درآن شرکت ندارند، قطعاً به شکست می انجامد. زیرا که جنگ مذکورجنگ انقلابی ملی به معنای کامل آن به شمارنمی رود، زیرا که جنگ مذکور جنگ توده ها نیست…

در جنگ انقلابی ملی به معنای کامل آن یا جنگ مقاومت همگانی، باید برنامۀ ده ماده ای برای مقاومت دربرابرژاپن و به خاطر نجات میهن را که حزب کمونیست مطرح کرده است، عملی ساخت.”

                                                             (جلد دوم آثار صدرمائو، فارسی، ص ۸۶)

        (برای مطالعۀ برنامۀ ده ماده ای حزب کمونیست رجوع کنید به جلد دوم، چاپ فارسی آثارصدرمائو، ص۳۲ تا ۳۶).

توجه می کنید که حتی جنگی را که دولت گومیندان با ارتش چندصدهزارنفری اش علیه ژاپن راه انداخته، چون پشتوانۀ مردمی و برنامۀ دموکراتیک ندارد، مائوتسه دون آن را جنگ انقلابی ملی نمی خواند و شکست آن را پیش بینی می کند. فقط جنگی را ملی و انقلابی و قابل تائید و پشتیبانی می داند که در آن توده های وسیع شرکت داده شوند و برنامۀ دموکراتیک برای تأمین حقوق و آزادی های مردم و نیروهای سیاسی داشته باشد. جنگ ضد تجاوزشوروی جنگ توده ها بود. ما می خواستیم با اشتراک درجنگ برایش برنامۀ دموکراتیک ببریم و آن را جهت مترقی بدهیم و چون دراین کارموفق نشدیم جنگ توده ها توسط نیروهای مسلط ارتجاعی به بیراهه برده شد.

حال کدام یک ازاین شرایط را طالبان، باستیزۀ که گاهگاهی واقعاً وحشیانه است (مانند گردن زدن خبرنگاران و یا کارمندان مین پاکی ویا طبی)، دارند که بتوان آن ها را نیروی مقاومت ملی وجنگ شان را جنگ انقلابی ملی خواند و تائید کرد؟ طالبان نه ازحمایت توده های وسیع بر خورداراند و نه هم با دموکراسی و حق مردم سازگار.

مائوتسه دون هدف سیاسی یک جنگ انقلابی ملی را چنین تعریف می کند: “هدف سیاسی جنگ مقاومت ضد ژاپنی . . . عبارتست از بیرون راندن امپریالیست های ژاپن و ایجاد چینی نوین که درآن آزادی و برابری حکم فرما باشد”. ( جلد دوم آثار مائو ، ص ۲۳۲ )

دراین جا به وضاحت می بینیم که مائوتسه دون “بیرون راندن امپریالیست های ژاپن  وایجاد چین نوینی را که در آن آزادی و برابری حکم فرما باشد” اجزای یک هدف سیاسی می داند که لازم و ملزوم یک دیگرند.  آیا می توان تصورکرد که تحت رهبری طالبان، اگر امپریالیست های متجاوز از افغانستان بیرون هم رانده شوند، افغانستان نوینی که در آن آزادی و برابری حکم فرما باشد ایجاد می شود؟ هرگز! هرگز ! وهرگز! چنین چیزی خیال است ومحال .

ما با درنظرداشت تجارب خونین گذشتۀ خود و داشتن تلی از شهدای انقلابی و مردمی و نتیجۀ تلخ رهبری های ارتجاعی برجنبش های گذشته نباید صرف  با احساسات ضد تجاوزی به قضایا برخورد کنیم. پس ازاین باید درشرکت به هرجنگ و جنبشی روی وحدت به عنوان یک نیروی مستقل با حفظ هویت ایدئولوژی و تشکیلات خود و تأکید برآزادی و دموکراسی برای مردم و ترقی جامعه، عمل کنیم وازهیچ یک ازاین شرایط  گذشت نکنیم. ما درجنگ صرف برای جنگیدن شرکت نمی کنیم. مائوتسه دون دراین رابطه نیزرهنمود شایستۀ دارد.

“جنگ مقاومت، وحدت و ترقی . . . مجموعۀ واحدی را تشکیل می دهد و از هیچ یک ازآن ها نمی توان صرف نظرکرد. چنانچه تکیه بر روی جنگ مقاومت، نه بر روی وحدت و ترقی گذاشته شود، چنین “جنگ مقاومت” نه استوارخواهد بود و نه پایدار. بدون برنامۀ برای وحدت و ترقی، جنگ مقاومت دیر یا زود به تسلیم طلبی می گراید و یا به شکست می انجامد. ما کمونیست ها برآنیم که این سه اصل باید مجموعۀ واحدی را تشکیل دهد”.

                                      (جلد دوم آثار صدرمائو ، ص ۶۰۷)

ویا “بدون وحدت وترقی” جنگ مقاومت جز سُخنی توخالی و پیروزی مقاومت علیه ژاپن جزامیدی عَبَث نخواهد بود”.

                                                                                            (همانجا ص ۶۰۸)

واقعاً چنین است و تجربۀ تلخ ما نیز برآن صحه گذاشته است. ما که بنا برعوامل بازدارندۀ داخلی و خارجی نتوانستیم درجنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیسم شوروی اصل وحدت و ترقی را نیزشامل جنگ مقاومت بسازیم، با طردتجاوز، جنبش مقاومت تسلیم خواسته های امپریالیسم وارتجاع شد و مصیبت های کنونی پیامد آنست. هرگاه کسی باز بیاید و زیرنام مقاومت علیه اشغال امریکا، تسلط و سیطرۀ “آی اس آی” پاکستان و مولوی فضل الرحمان و بن لادن وملاعمر را برما و مردم ما تحمیل کند، چنین مقاومتی واقعا “سخن توخالی” و حتی فاجعه است و با چنین متحدینی امید به آزادی امیدی عبث خواهد بود.

تکرار تجربۀ تلخ پارینه، دیگر اشتباه به حساب نمی آید و ما نباید نا خواسته و ناسنجیده درجایگاهی قراربگیریم که هرگزشایستۀ ما نیست. مقاومت علیه اشغال امریکا و متحدین جهانی و منطقه ای اش حق و وظیفۀ ما و مردم ما است که باید با آگاهی و بسیج مردم و پیوند زدن شان با نیروهای واقعاً آزادی خواه و مردمی، با تدوین و تحقق برنامۀ آزادی خواهانه و مترقی جهت رهایی کامل ملک ومردم ما  تدارک دیده شود و کلیۀ نیروهای ملی و مترقی باید صادقانه و بی دریغ برای آن کار وعمل کنند.

شاید دوستانی ازستالین نقل قول بیاورند که گفته بود: “مبارزۀ امیرافغان برای استقلال افغانستان با وجود نظریۀ سلطنت طلبی او و اعوان وانصارش از نظرعینی مبارزۀ انقلابی است زیرا این مبارزه امپریالیزم را ضعیف و قوایش را تجزیه کرده و آن را از ریشه متزلزل می سازد . . .” (ستالین ، راجع به اصول لنینیسم ، ص۸۶)

جا دارد که درهمین جا و ازهمان اثر ابتدا نقل قول دیگری بیاوریم که ستالین می گوید:

“مسئلۀ ملی طی بیست سال اخیر درمعرض یک سلسله تغییرات بسیارمهم قرارگرفت. مسئلۀ ملی در دورۀ بین الملل دوم و مسئلۀ ملی در دورۀ لنینیسم ابداً باهم یکی نیست. این دو نه فقط ازحیث حجم و کمیت بلکه از نظرجنبۀ داخلی خویش نیز با یک دیگرعمیقاً متضاد اند”.

                                                         (همان اثر ص ۸۰)

برخورد دیالکتیکی و واقعیت های عینی حکم می کند که بگوئیم طی این حدود بیش از ۸۰ سالی که از آن نوشتۀ ستالین گذشته است نیز در مسئلۀ ملی تغییراتی آمده که نمی توان ازکنارآن به سادگی گذشت و با ذکرهمان نقل قول اکتفا کرد. در زمان ستالین از جنبش های ملی مستعمرات که برضد تسلط امپریالیزم، عمدتاً به رهبری بورژوازی ملی کشورهای مستعمره، راه می افتاد حمایت می شد. و این امری اصولی و مترقی بود، چه، امپریالیزم و استعمار با تکیه به نیروهای ارتجاعی (عمدتاً اشرافیت فئودالی) ملت ها را در بند می کشیدند. ونیروهای استقلال طلب، که عمدتاً بورژوازی ملی در رأس آن بود، جهت پاره کردن این بندهای استعماری و تضعیف حلقۀ امپریالیزم جنبش های ملی استقلال طلبانه را راه می انداختند.

درهمین کشورما افغانستان، آن زمان امپریالیزم انگلیس در زد وبند با ارتجاعی ترین فئودالان و روحانیون مرتجع می کوشید کشورما را زیر سیطرۀ خود داشته باشد. درحالی که امان الله خان و یارانش (و به قول ستالین اعوان و انصارش) که درتاریخ ما به نام مشروطه خواهان دوم لقب گرفته اند و دولت  مستعجل شان نیز دولت مشروطه خوانده می شود، نمایندگان بورژوازی پبشروتر به حساب می آمدند و برنامه های شان تا آن زمان مترقی ترین و دموکرات ترین برنامۀ طرح شده درکشورما شمرده می شد  وجنبش ضد تجاوزی شان ازحمایت اکثریت قاطع مردم کشور برخوردار بوده وبه هیچ اجنبی وابسته نبود. بنابراین حق داشت که مورد تائید هرنیروی مترقی درسطح ملی و بین المللی قراربگیرد. تاریخ گواه است که ضربۀ آن جنبش بر امپریالیزم انگلیس آنقدر کاری بود که انگلیس دیگرهرگز نتوانست مستقیماً خود وارد رویاروئی با مردم افغانستان شود. ستالین و بلشویک ها این جنبۀ مترقی و مردمی را می دیدند و باید از آن حمایت می کردند. بگذریم ازاین که در شرایط آن روز مقایسۀ این جنبش ضد امپریالیستی با سوسیال دموکرات های اروپائی که در سطح حمایت از امپریالیسم خودی سقوط کرده بودند چقدر ضروری و به نفع جنبش های ملی و مترقی آن روز بوده است.

ولی از جنگ جهانی دوم به بعد دیگر بورژوازی ملی، مستقل و پیشرو امکان رشد نیافته و جای آن را عمدتاً بورژوازی وابسته به امپریالیسم یا کمپرادور گرفته است که اگر هم با یک جناح امپریالیسم تقابل کند به جناح دیگر وابستگی مطلق دارد. وهرگاه که در رأس جنبشی قرار گرفته، آن را به امپریالیسم مربوطۀ خود تسلیم داده است. نمونۀ آن را در بسیاری از نکات جهان و به ویژه در کشورهای اروپای شرقی و شوروی سابق به وضاحت می توان دید که چگونه زیرنام استقلال خواهی به دنباله روان مطیع امپریالیسم بدل گشته اند. قابل تذکراست که در شرایط امروزهمه شاهدیم که امپریالیزم و کمپرادوریزم وابسته به آن در پیوند با نیروهای ارتجاعی بومی و جهانی برای دربند کشیدن خلق ها، مشترک عمل می کنند. به همین اساس است که نیروهای ارتجاعی کشورما، من جمله طالب، با هزاران رشته و با سرشت و سرنوشت به امپریالیست های متعدد و متحدین مرتجع منطقه ای شان وابسته اند.  به هیچ صورت نمی شود آن را با جنبش استقلال طلبانۀ امان اله خان و یارانش مقایسه کرد. و یا آن را جنبش “مقاومت ملی” نام نهاد و تائید کرد.

بد نیست در ارتباط با ماهیت جنبش های ملی و شرایط  و نحوۀ حمایت از آن ها گفتۀ دیگری را از همان کتاب ستالین بیاوریم.

“مسئلۀ ملی قسمتی ازمسئلۀ عمومی انقلاب پرولتاریا، قسمتی از دیکتاتوری  پرولتاریا است.”

“مسئله بدین قرار است که آیا امکان های انقلابی که  در بطون نهضت آزادی خواهانۀ انقلابی ممالک مظلوم نهفته است، اکنون به انتها رسیده است یا نه و اگر نرسیده آیا امید و اساسی وجود دارد که بتوان ازاین امکان ها برای انقلاب پرولتاریا استفاده نمود و کشورهای غیرمستقل ومستعمره را از ذخیرۀ بورژوازی امپریالیستی به ذخیرۀ پرولتاریای انقلابی و به متفق وی تبدیل نمود؟

“ازاین جاست لزوم کمک، آن هم کمک قطعی و جدی پرولتاریای “ملل راقیه” به نهضت آزادی خواهانۀ ملل مظلوم و غیر مستقل .

 “معنی آن این نیست که پرولتاریا  باید  با هرقسم نهضت ملی یعنی در همه جا وهمیشه و درتمام موارد بخصوص کمک نماید”.

   (ستالین ، راجع به اصول لنینیسم ص ۸۳ و ۸۴ ) ( تاکید روی کلمات همه جا از من است – نگارنده ).

این نقل قول طولانی، به ویژه آن نکاتی که من روی آن تاکید کرده ام  به وضاحت روشن می سازد که هرجنبش، ولو که ظاهر ضد تجاوزهم داشته باشد، جنبش ملی و ضد امپریالیستی نیست که پرولتاریا و نیروهای مترقی ملزم به حمایت از آن باشند. جنبش آزادی خواهانه و ضد امپریالیستی باید کشور مستعمره را از ذخیرۀ بورژوازی امپریالیستی و ارتجاع وابسته به آن رهانیده، تاکید می کنم باید کشور مستعمره را از ذخیرۀ بورژوازی امپریالیستی و ارتجاع وابسته به آن رهانیده و به ذخیرۀ پرولتاریای انقلابی ومتفق وی تبدیل نماید. چنین جنبشی را که هدفش فراتر از “استقلال”، به آزادی ملی و رهایی خلق می انجامد،  نه تنها باید حمایت کرد بلکه در ایجاد، تکامل و به پیروزی رساندن آن تا سرحد قربانی هم عمل باید کرد.

ولی جنبش طالبان افغانستان و متحدین پاکستانی شان شقی ترین دشمن انقلاب، پرولتاریا و نیروهای مترقی هستند که هرگزهیچ امیدی به همراهی وهمسوئی شان با پرولتاریا و در نتیجه با سازمان های پرولتری و مترقی نیست. چه رسد به این که بتوان به همراهی و کمک طالب، و بدتر از آن تحت رهبری طالب، افغانستان مستعمره را از ذخیرۀ امپریالیزم و ارتجاع به ذخیرۀ پرولتاریا ومتفق وی بدل نمود. این محال است ومحال است ومحال. با این حال به تکرار یاد آورمی شوم، ما هم اکنون درکشوراشغال شدۀ خود وظیفه داریم برای آگاهی مردم در بسیج شان جهت دفع تجاوزکار کنیم. به همین نحو باید برای جلوگیری از گوشت دم توپ ساختن مردم توسط طالب و یا هرنیروی ارتجاعی و امپریالیستی دیگرکارکنیم. ما باید با حوصله مندی برای تدارک و برپایی سازمان یافتۀ یک جنگ توده ای طولانی مترقی ضد تجاوزی کمرهمت ببندیم و بکوشیم ازسازماندهی خود و نیروهای مردمی تا به آگاهی و سازماندهی آگاهانۀ توده ها تکامل کنیم. این امر چنان که عدۀ درشرایط امروز و در برابرسلاح وتخنیک پیشرفتۀ امپریالیسم ناممکن می دانند، ناممکن نیست، مردم دلاور و رزمندۀ عراق امروز(واکنون سوریه – ویراستار) با اثبات بخشی ازاین امکان جهان را به حیرت فرو برده اند و مردم رزمنده و دلاورما نیز فردا همین کار را خواهند کرد.

واما همین اکنون، ضمن آن تدارک، می توانیم از جنبش ها وحرکات توده ای مثل اعتصابات، تظاهرات وعکس العمل های مردمی در سرتاسر کشورحمایت بی دریغ و فعال کنیم و با شرح عوامل و ریشه های پرابلم های جامعۀ مستعمرۀ خود، که بی شک در وجود امپریالبسم وارتجاع نهفته است، آن حرکات را حتی الامکان ماهیت ضد امپریالیستی وضد ارتجاعی بدهیم. خودما نیز در ایجاد چنین جنبش های توده ای بکوشیم. ما باید با حوصله مندی وظیفۀ اساسی مان را که تدارک سه سلاح مبارزۀ خلق متناسب با ایجابات زمان وسطح تکامل امروزی است به انجام برسانیم. اعتقاد به اصل استراتیژی جنگ توده ای طولانی بدان معنی نیست که می شود بی گداربه آب زد، چه هم اکنون ما به آن مرحله ازرشد تشکیلاتی، سیاسی و نظامی نیستیم که مبارزۀ مسلحانه شکل عمدۀ مبارزۀ ما را بسازد وما درانجام این وظیفۀ عمده ناگزیربه همراهی وحتی دنباله روی طالب شویم. به اصطلاح “حزب کمونیست(مائوئیست)” وطنی ما، که موجودیت شان را باید درانترنیت جست و جوکرد، درشرایط کنونی با تشخیص وعمده سازی  مبارزۀ مسلحانه در ورق پارۀ برنامۀ حزبی شان که مُلِهم ازسیاستهای آی اس آی پاکستان یعنی آفریدگار طالب می باشد به جفنگ گوئی پرداخته؛ جنبش را به همسویی انقیاد طلبانه با طالب فرا می خواند. ورنه هرکسی می داند که این به اصطلاح حزب کمونیست حتی قدرت بسیج یک تجمع اعتراضی ده نفری را درداخل ویا خارج کشورندارد، چه رسد به بسیج مسلحانه.

هم اکنون لاف وپتاق گوئی های شان دامن شان را گرفته وآن ها را با سوال های اعضا، انشعاب ها و بحران عمیق تشکیلاتی وسیاسی مواجه ساخته است. حتی اعضای انشعابی شان طی قطعنامه ای که درنشست ۲۴ دسامبر ۲۰۰۷م خود صادر و آن را درسایت “پیام آزادی” نشرکرده اند “حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان” را متهم به وابستگی به NED که به قول آن ها یکی ازنهادهای مربوط به “سی آی ای” است می کنند و ادعا دارند که این حزب غرق NGO  بازی وآلوده به گرفتن ملیونها دالر ازامپریالیست های متجاوز به کشورما است.

دربخشی ازجنبش جهانی (R.I.M یا جاآ)هم که بالاف وپتاق و دروغپردازی جایی یافته بود اکنون دیگربی اعتبار گشته است و کسی حرفش را باورنمی کند. خود “جاآ” هم با داشتن چنین اعضائی مثل حزب انترنتی “کمونیست(مائوئیست) افغانستان” تا مرز انحلال رسیده است، ولی اعضای سالم آن عمدتاً به کنفرانس انترناسیونال احزاب وسازمانهای مارکسیست- لنینیست (I C ) پیوسته اند. این جمع بین المللی مارکسیست – لنینیست ها (IC )، که به اساس اسناد منتشر شدۀ شان سازمان مارکسیست – لنینیست های افغانستان (MLOA) نیزازاعضای سابقه دارآنست، تاحال نهمین کنفرانس خود را با شرکت ده ها حزب و سازمان از چهارقارۀ جهان از سر گذشتانده و درپی تدارک دهمین کنفرانس احزاب و سازمان های مارکسیست – لنینیست  جهان است.

ازاین بحث که دراین جا بگذریم، یاد آورمی شویم که یک شکل مبارزه زمانی عمده می شود که متناسب با نیاز زمان وسطح تکامل کار، اشکال دیگرمبارزاتی را درخدمت خود بگیرد و کارسازترین، ضروری ترین و مناسب ترین شکل مبارزه درهمان مقطع باشد. ابزار و ساختارهای لازم اجرائی آن آماده شود ونیروی انقلابی هم بتواند و باید آن شکل مبارزه را بهتراز شکل های دیگر در دستورکار وعملش قرار داده و به پیش ببرد.

ما، و کلاً نیروهای چپی، که از نظرستراتیژیک به جنگ توده ای طولانی باورمند هستیم، متاسفانه در چنین شرایطی نیستیم ونمی توانیم هم اکنون مبارزۀ مسلحانه را راه بیاندازیم، چه رسد به این که آن را شکل عمدۀ مبارزه  قراربدهیم. انجام وظایف انقلابی، آنچنان که “طالبان مائوئیست” ما می پندارند، مانند ادای نمازنیستند که تحت هرگونه شرایطی باید بجاآورده شوند. تکرارطوطی وارکلمات پرطمطراق هم دردی را دوا نمی کند.

 ما درانجام وظایف انقلابی باید تحلیل مشخص از اوضاع مشخص داشته باشیم. و دراین تحلیل باید واقعبینی انقلابی داشته باشیم. نخست خود و توانمندی خود را در متن شرایط موجود در نظربگیریم و به بینیم که چه هستیم وچه کرده می توانیم. از آرزوی “چه باید کرد؟” تا واقعیت “چه می توان کرد؟” همیشه تفاوت هائی وجود دارد که رفع و دفع این تفاوت ها پروسۀ مبارزاتی گاهی طولانیی را ایجاب می کند. مارکسیست – لنینیست ها با ریالیزم انقلابی شان از آنچه می توان کرد شروع می کنند و بنا را برآن می گذارند تا با کار و پیکارخستگی ناپذیرشان به آرزوی “چه باید کرد؟” برسند. آنچنان که لنین، ستالین، مائوتسه تونگ و…کردند.

 من امیدوارم درنتیجۀ کار و پیکارانقلابی درست، اصولی وپیگیر، بازروزی بتوانیم به خواست قلبی همۀ میهن پرستان، و دررأس آن ها رفقای خودمان پاسخ بجا، منطقی و کارآ بدهیم و به همراهی خلق ما غرش و چکاچاک مسلسل های مان متجاوزین ومتحدین مرتجع شان را نشانه بگیرد و با طرد کامل شان از کشور وجامعۀ خود، شاهد پیروزی خلق مظلوم و بلاکشیدۀ خود باشیم، که درکشور و جامعۀ آزاد، آباد، مرفه، مترقی وعادلانه زندگی می کند. به امید آن روز .

                                                                                        پایان