بهرام رحمانی

آزادی زن، معیار آزادی جامعه است!

(در گرامی داشت هشت مارس ٢٠٢٠)

در اعتصاب ده هقته ای لارنس در زمستان ١٩٠٢، شاید بهترین تجلی این اعتصاب بزرگ شعر «هم نان و هم گل سرخ» بود. وقتی جیمز اوپن هایم، دختر جوانی از کارخانه را تو خط محافظت اعتصاب دید که پرده ای را می بردند که رویش این شعار را نوشته بودند: «ما نان می خواهیم، هم گل های سرخ»، این شعر را نوشت: 

نان و گل سرخ

هم چنان که گام زنان می آئیم، گام زنان در زیبائی روز،

به هزاران هزار مطبخ تاریک و هزار بالاخانه خلکستری کارخانه،

تمام تابشی می افتد که از خورشیدی ناگهان برمی تابد،

زیرا که مردمان آواز ما را می شوند که می خوانیم:

«نان و گل های سرخ! نان و گل های سرخ!»

زنان کارگر آمریکا در آن دوران، در همه لحظات اعتصابات و مبارزات دوش به دوش رفقای مرد حود حرکت می کردند و در مقابل تهاجم وحشیانه پلیس نیز با شهامت می ایستادند. 

امروز این مقاومت و مبارزه شجاعانه زنان را در همه جوامع هم چون روژآوا، عراق، لبنان، شیلی، ایران و … می بینیم! 

فرارسیدن هشت مارس ٢٠٢٠، روز جهانی زن را به همه زنان و مردان آزادی خواه و برابری طلب جهان تبریک می گویم!

به مناسبت هشت مارس روز جهانی زن، اشعاری را از شاعران و هنرمندان زن و مرد آزادی خواه و برابری طلب و عدالت جوی ترکیه، به فارسی برگردانده ام تا آن ها را به مناسبت این روز عزیز، به همه زنان و مردان پیکارگر، حق طلب، آزادی خواه، مساوات طلب و سوسیالیست تقدیم کنم. شعرهایی که با حال و احوال کنونی جامعه ایران و جهان خوانایی دارند.

ناگفته نماند که در این روزگار سخت و هولناک، ترجمه و خواندن شعر به انسان آرامش می دهد. 

آن هم در زمانی که بیماری مسری و خطرناک «کرونا» همه را به حدی وحشت زده کرده است که درد و رنج میلیون ها پناهجو در مرزها ترکیه با سوریه و ترکیه با بلغارستان و یونان، زلزله شهرستان خوی، سیل ویران گر جنوب ایران، سرنوشت کودکان کار و خیابان، مسئله دستمزد کارگران برای سال ١٣٨٩ و…، در سایه قرار گرفته اند.

جهان کنونی ما چه قدر متناقض و وارونه است و شهروندان جهان، همواره در معرض خطرات عدیده ای از سرکوب و اعدام گرفته تا فقر و فلاکت اقتصادی و در معرض انواع و اقسام آلودگی ها و بیماری های مسری قرار دارند.

واقعا چه باید کرد که این جهان بی رحم را کمی انسانی تر و قابل تحمل تر کرد؟

چه باید کرد که انسان و طبیعت به جای جنگیدن با همدیگر، یار و یاور و دوست هم شوند؟

چه باید کرد که انسان به جای درماندگی احساس خوشبختی کند؟

چه باید کرد که سرنوشت میلیاردها شهروند جهان، به دست صدها تن سوپر سرمایه دار و حکومت های حامی سرمایه، رقم زده نشود؟

اکنون بیش از هر زمانی از تاریخ، اکثریت شهروندان جهان از هر طرف در میان منگه ای قرار دارند که لحظه به لحظه فشار آن را در وجود خود حس می کنند.

کرونا، بیماری فراق و جدایی ها و دوری هاست. شاید همه انسان ها بیمار شوند اما در عین حال تحت مراقبت پزشکی و نزدیکان خود قرار می گیرند اما بیماری کرونا، جان هر کسی را که به بیمار نزدیک شود تهدید می کند. به عبارت دیگر، عزیزان بیمار اجبارا نباید او را بغل کنند و ببوسند، بلکه با ماسک و از راه دور با او ارتباط بر قرار کنند و این وضعیت، چه قدر دردناک است.

چه دل خراش است که فرزندت، شریک زندگی ات، عشقت، و سایر عزیزانت را نتوانید بغل کنید، ببوسید و نهایت احساسات خود را تقسیم کنید. چرا که احتمال آلوده شدن وجود دارد.

این وضعیت برای کودکان و نوجوانان بسیار سخت و دشوار است.

در حقیقت کرونا، نوظهورترین بیماری عصر مدرن سرمایه داری است و هنوز عامل اصلی آن نیز به درستی روشن نیست.

این بیماری نیز مانند همه بیماری ها طبقاتی است. بیماران پول دار، بلافاصله تحت مراقبت های ویژه با مدرن ترین دستگاه های پزشکی قرار می گیرند اما شاید بیماران فقیر به چنین مراقبتی دسترسی نداشته باشند. اکنون کودکان کار و خیابانن و درد و رنج در خیابان ها و کارگاه های غیربهداشتی در معرض این بیماری قرار دارند. کارگران کارگاه ها و کارخانه ها، دانش آموزان و معلمان مدارس، کودکستان ها، دانشجویان دانشگاه ها و خوابگاه های دانشجویی، کارمندان ادارات، سربازان مراکز نظامی، زندانیان محبوس در زندان های مخوف، همه و همه در معرض ابتلا به این بیماری قرار دارند.

در چنین وضعیتی میلیون ها پناهجو در مرزهای ترکیه و سوریه و یا هزاران پناهجو در مرزهای ترکیه و بلغارستان آواره اند و در معرض خطر سرکوب و زندان و هم چنین غرق شدن در دریاها، ابتلا به بیماری های مختلف از سرمازدگی تا ابتلا به کرونا قرار دارند.

واقعا چرا باید اکثریت شهروندان جهان بازنده و اقلیت ناچیزی برنده جهان باشند؟!

اما با وجود همه این دردها و رنج های بشر و موانع پیش روی آن، مبارزه برای تغییر نظم موجود در همه نقاط جهان در جریان است. شاید بیماری کرونا قربانیان زیادی بگیرد اما تاریخ نشان داده است که در پس این وقایع خطرناک و دردناک و دل خراش، نهایت امید و روزنه های امیدی در حال باز شدن و بزرگ شدن است!

***

اسیرمان کردند 

اسیرمان کردند

به زندان ‌مان انداختند

من میان حصارها

تو بیرونی

بی ‌آن که کاری از دستم برآید

تنها کار این است که انسان

آگاه یا ناآگاه

زندان را تاب بیاورد

با انسان‌ های بسیاری چنین کرده‌اند

انسان ‌هایی شریف، زحمت کش، خوب

و همان قدر که تو را دوست دارم، لایق دوست داشته شدن.

ناظم حکمت

صبح می شود 

صبح می‌ شود

با من بیدار می ‌شوی

پرنده‌ ها تصویر تو را بر بال ‌هایشان نقاشی می ‌کنند

باران شبانه قطع می‌ شود

کوچه‌ ها به مهمانی روز می ‌روند 

تو می‌ خندی

بازار در چشمان تو بنا می ‌شود

طفلی مادرش را گم می ‌کند

در سیمای تو پیدا می ‌کند

سخن می‌ گوییم

به مقصد می ‌رسند مسافران

چراغ های کشتی‌ ها روشن می ‌شود

ماه به مهمانی دریاها می ‌رود

ماهی‌ ها سفره‌ های حقیرانه پهن می ‌کنند 

صورت تو را لمس می ‌کنم

چشمانم پر از اشک می ‌شود

در هر جای دنیا

زنان سرود تازه‌ ای آغاز می‌ کنند


آیتن موتلو
 

مادر 

مادر، من هیچ گاه تیر و کمان نداشتم

نه پرنده‌ ای را زده‌ ام

نه شیشه‌ کسی را شکسته ‌ام

اما، بچه‌ چندان خوبی هم نبودم

هیچ گاه دلت را نشکستم، همیشه گردن خود را شکستم

من در طول زندگی، همیشه خود را آزردم

هرچند ساکت به نظر آیم

مغرور و شورشی‌ ام مادر

مانند یک نیزه

همیشه در مقابل آینه

صاف ایستاده ام مادر

من هیچ گاه کاری نکردم که به تو بد بگویند

یا آبرویت لکه ‌دار شود

اما مشت ‌های زیادی به سینه ‌ام کوبیده‌ ام

قلبم را بسیار فرسوده کرده ‌ام

من در طول عمرم، بیش از همه خود را محاکمه کرده‌ ام

من هیچ گاه معشوقه ‌ای نداشتم مادر

نه آشیانه‌ ای ساختم

نه هیچ گاه بخت با من یار بود

عمرم هدر شد

بدون آن که، حتی کودک ‌ام را ببوسم

هرکه را از صمیم قلب دوست داشتم

دلش را به دیگری داد

یک مرغ عشق داشتم، که آن هم از تنهایی دق مرگ شد

مگر تو همیشه مرا با تلخی‌ ها شیر دادی مادر؟

یا به اسم فرزند سنگی بزرگ زائیدی مادر؟

اذیت نیستم، درزحمت نیستم، به هیچ وجه در فلاکت نیستم

تنها روی عسل تو مگس نشست؟ بگو؟

خب مرا به دنیا آوردی،

اما با چه سرشتی؟

من هیچ رویایی نداشته ‌ام مادر

نه برای تو آسایش به ارمغان آوردم

نه خود روی آسایش دیدم

در این زندگی حتی یک عکس شاد هم از ما گرفته نشده

مانند کلیدی گم شده بی‌ صاحبم مادر

نه دست نوازش گر بر شانه ‌ام

نه دست مهربانی بر موهایم

مانند گل و لای بی ‌فایده‌ روان روی جاده ‌هایم مادر

خیس شدنم

لرزیدنم

مانند بارانم مادر

سالیان سال اشک‌ هایت را در کدامین دریا ریختی مادر

آه بمیرم من

تو مرا به چه امید زائیدی مادر؟

زندگی مگر چیست مادر؟

یک قصه! یک بازی نیست مگر؟

ببین، اسباب بازی‌ هایم شکست

عمرم گذشت

عشقم هدر شد

باور کن من هیچ گاه بزرگ نشدم.