لیلی غزل
آزادهگی هرگز نمیمیرد
شبیه بلخِ بعد از کوچ ویرانم به جان تو
خراب و خستهام، زار و پریشانم به جان تو
تنم یک قونیه در غربت تلخ تو میسوزد
و با هرچه غمت دست و گریبانم به جان تو
هزاران رستم و تهمینه از شهنامه کوچیدند
دل زخمی و خونین سمنگانم به جان تو
خبر آوردهام از بلخ و از کابل ولی خوش نیست
خبر آوردهام غمگین و حیرانم به جان تو
خبر از دخترانت در سکوت سرد پستو ها
که مرگ و زندهگی را فرق نتوانم به جان تو
پلنگان وفا از بیشهها کوچیده و رفتند
هلاک خاطرات “جوی شیرانم” به جان تو
شده عمری شبیه خانهی ویرانه دلتنگم
دوکف مثل انار “تاشقرغانم” به جان تو
بگردانم از هرچه رو به آسانی ولی از تو
به روز مرگ حتا رو نگردانم به جان تو
هریوا در هریوا شعر میجوشم، هریرودم
خروش مست دریای بدخشانم به جان تو
خودم را دیدهام در لابلای خون و خاکستر
شرار تاک های سبز پروانم به جان تو
هزاران زخم دارد شادیان قامتم گرچه
تماشایی ترین فصل شگوفانم به جان تو
چه افتاده غرور قلههای پنجشیرم را
که اندوه کلان “پنچ پیرانم” به جان تو
بیا از روی من رد شو، قدم بگذار بر چشمم
که در افتادهگی سنگ خیابانم به جان تو
شب میلاد تو با سوز و ساز عشق میرقصم
جنونِ استکان ها را برقصانم به جان تو
چگونه میشود دل را نزد بر دامن دریا
که من اینروز ها از خود گریزانم به جان تو
مرا بشنو که دنیا گوش کر دارد، نمیداند
سرود دختر کهمرد و سیغانم به جان تو
کجا گریم غم این سرنوشت نا به سامان را
خدای روزگار نا به سامانم بهجان تو
برقص آوردهام این واژه های سرد و ویران را
که دارد ساز آزادی فراخوانم به جان تو
به روح سرکشم آزادهگی هرگز نمیمیرد
شروع دیگری با نام پایانم به جان تو