اثری از انجینیرشیر”آهنگر”

آرمانگرائی صفت ممیزۀ انسان از حیوان 

یکی از خیانت های بزرگ امپریالیسم در حق بشریت این است که انسان را در منجلاب ازخود بیگانگی و حیوانیت می اندازد. او را از اجتماعی بودن، به جامعه اندیشیدن و آرزو و آرمان اجتماعی داشتن جدا می کند و از آن یک موجود بی مسؤولیت و غرق در اندیشه به خود می سازد. انسان ساخت نظام امپریالیستی، موجودی از خود بیگانه و ماشینی است که دکمه های ابزار میکانیکی و ارضای غریزه های حیوانی اش مانند خور و خواب و خشم و شهوت، او را سمت و سو می دهد. او تعلق نوعی وعاطفی اش را از انسان و جامعه می بُـرد و در ارضای “من” خویش هرچه از دستش برآید، حتی پایمال کردن دیگران، انجام می دهد. امپریالیسم حس داشتن آرمان اجتماعی را در وجود انسان مسخ شده می کشد تا از سیل افکار اجتماعی و آرمان گرایانۀ دگرگون ساز در امان باشد و به آرامش خاطر شیرۀ جان انسان ها را بمکد. این بحث را به تفصیل در نوشتۀ دیگری باز خواهیم کرد و اما تأثیرات آن در کشور مستعمرۀ خود را کوته می نگریم.

در جامعۀ ما هستند کسانی که با کمی کار و پیکار، که اکثراً توام با برداشت های غلط از اصول و مملو از اشتباهات شخصی شان بوده، خسته و درمانده شده و به حاشیه ها و برخی تحت تأثیر تبلیغات امپریالیسم، که در فوق تذکرش دادیم، به لجن زارها خزیده اند. این قماش خسته و بعضاً تسلیم طلب، برای توجیه این حالت شان بر خوب و بد روزگار می تازند و با چهره های مسخرۀ “دانشمند” مآبانه به نفی ارزشمند ترین و علمی ترین آرمان ها و اندیشه های انسانی، که هرگز آن را نفهمیده اند، می پردازند.

برخی از این وازده گان تاریخ چهره و شخصیت چند گانه دارند که گاهی مزورانه و گاهی ناشیانه، در جائی آرمانگرائی و آرمانگرایان را هجو می کنند و در جائی دیگر از بی جرئتی و یا به غرض سوء استفاده و خائنانه، خود را به پیشوایان مصمم و جانباختۀ همان آرمان ها منصوب می دانند و نام نامی آن ها را، که فقط به خاطر آرمان شان جان داده اند، آلوده می سازند. همین ها با به اصطلاح نفی آرمانگرائی و انقلاب، هر روز به نام های مختلف سر شان از آستین کثیف ترین و بدنام ترین مهره های استعمار و ارتجاع  و تجمعات ساخته و پرداختۀ آن ها درمی آید.

سوال اینجاست که آیا آرمانگرائی به انسان ضیاع وقت است؟ و انسان باید دنباله رو وقایع و حوادث اتفاقیه باشد و به هرچه که هست اقناع شود و الگوهای فکری و زندگی اش را هم از همین چیزهای موجود برگزیند، که نوخواهی و نوآوری خیال پردازی است؟

ما مختصراً به این پرسش برخورد می کنیم:

انسان ذاتاً موجودی آرمان گرا است و آرمان گرائی محرکۀ تکامل و پیشرفت او در طو ل تاریخ حیاتش بوده است. او در جریان پراتیک  و عمل، احساس نیاز می کند، اشیاء و ابزار دست داشته و تفکرات موجود، دیگر نمی تواند پاسخگوی نیازهای او باشد. از اینجاست که پراتیک و نیازهای عملی منشای تفکر و آرمان می شود و انسان ابتدا به عنوان یک آرمان، داشتن ابزار و وسایلی را برای آسوده گی و آسایش خود آرزو می کند. آرزوها و آرمان هائی که در ماقبل خود نمونه نداشتند همیشه در سرآغاز شکل گیری شان دست نارس، پندارگرایانه و حتی گاهی واهی جلوه می کنند.  ولی انسان مصمم و صاحب عقل و اراده با کار و تلاشش به بسیاری از آرمان ها، پندارها و حتی خواسته هائی که زمانی در ظرفیت عقل موجودش نمی گنجیده و تصورات واهی به شمار می رفته، در آیندۀ دورتر، جامۀ عمل پوشانده و آن را به دست آورده است. شما تصور کنید تمام اشیاء، ابزار و وسایل دست داشتۀ موجود انسان( مثل تلفن، تلویزیون، کامپیوتر، ستلایت، انترنت و…)  مگر در ماقبلش وجود داشته که انسان از روی شی ماقبل و یا به مقایسه با آن، اشیاء و ابزار جدید را ساخته و یا تکامل داده باشد؟ اگر یک قرن پیش کسی می گفت وسیلۀ ساخته شود که آن را در خانۀ خود بگذاریم و از طریق آن به جهان ارتباط صوتی و تصویری برقرار کنیم، مردم با سطح دانش و تفکر سادۀ آن زمان، او را غیر دیوانۀ “خیال پرداز” و “آرمانگرا” مگر چیز دیگری می گفتند؟ آدم های بی عمل و معتاد به روز مره گی، برای توجیه عقبماندگی و بی عملی شان، هزار فحش و ناسزا را هم نثار این موجود متفکر و آرمانگرا می کردند و حتی به تجریدش می کوشیدند. ولی آن انسان های آرمانگرا، همۀ ناسزاگوئی ها را نادیده انگاشته و در جهت تحقق آرمان های شان سال های طولانی کار و پیکار خستگی ناپذیرکردند و با دادن قربانی های فراوان، آرمان شان را به واقعیت بدل نموده  و مشاکل بزرگی را حل ساختند و امروز موافق و مخالف شان از آن بهره می جویند. در مورد مسایل اجتماعی، سیاسی، فلسفی و حتی ادیان نیز چنین است. هیچ یک از سیستم های فکری سیاسی، اجتماعی، فلسفی و… در ماقبل خود عین نمونه را نداشته است. انسان در جریان پراتیک، که منشای همه تئوری ها است، با شناخت و نقد آنچه موجود بوده و یا هست، و با طرح خواسته ها و آرزوها و آرمان هایش، به طرح تئوری ها و نظرات و سیستم های فکری منظم تخنیکی، علمی، فلسفی، اجتماعی، اقتصادی، اداری، دولتمداری و… موجود رسیده است، و برای رسیدن به چیزهای عالیتر، بادر نظر داشت نیازهای عملی اش و با درس اندوزی از پراتیکش، باید مانند گذشته آن را در مغزش خلق کند، تئوریزه کند، آرمان بسازد و آنگاه است که می تواند در جهت تحقق آن آرمان عمل کند و آن را از تئوری و آرمان به واقعیت درآورد. آنچنان که در طول تاریخ کرده و در متن پراتیک به موارد زیادی از آرمان ها و آرمانگرائی هایش جامۀ عمل پوشانده است.

در این شکی نیست که انسان قادر نیست  همۀ  آرمان هایش را عملی کند و شاید به بعضی آرمان هایش تا ابد هم نرسد. ولی شکست در رسیدن به یک آرمان، هرگز انسان را نباید به تسلیم در برابر نا ملایمات وادارد و آن را به چیزهائی ناسالم و نادرستی که بوده و هست میخ بند سازد. اگر همه انسان ها به این تسلیم طلبی تن در دهند، دروازه های تکامل بشریت بسته شده و مرگ  تکامل و تحول و پیشرفت و دگرگونی ها و دریک کلام مرگ انسان فرا می رسد. و اما تاریخ انسان نه به دست تسلیم طلبان و مماشات گران، بلکه به دست توده های جوینده و پویندۀ خلق، به دست انقلابیون و آرمانگرایان خود گذر رقم خورده و این تنوع و دلپذیری های نسبی هم محصول تلاش های آن ها و انقلابات ودگرگونی هائی است که با مبارزات و جانبازی های آن ها در عرصه های مختلف زندگی حاصل شده است.

یکی از صفات ممیزۀ انسان و دلیل برتری اش بر حیوانات  همین آرمانگرائی او و تلاش پیگیر و آگاهانه اش در جهت تحقق آرمان هایش است.  برعکس انسان، این حیوانات اند که زندگی روزمره گی دارند و فقط به شکم و زیر شکم شان می رسند. به همین دلیل از انقلاب به دور و از تحول و تطور زندگی و دسترسی به امکاناتی که انسان آرمانگرا دارد، محروم اند. همان جای خواب و خورد و نوش و جفت گیری و توالد و تناسل، تمام زندگی شان است و غم هیچکس و هیچ چیز دیگری را ندارند.

براین مبنا انسان سر زمین بلا کشیدۀ افغانستان هم هرگاه که از آرمانگرائی های پیشتاز و مترقی باز ایستاده، به گمراهی کشیده شده و به تسلیم طلبی غلتیده است و سرنوشتش را دیگران به میل خود رقم زده اند و “روشنفکران و دانشمندان” خسته، راحت طلب، و تسلیم طلب هم آن را توجیه کرده اند.

فقط با طرح ها و آرمانهای انقلابی و متناسب با زمان و شرایط، ولی گامی به جلو و برای دگرگونی وضع و شرایط، و نه توجیه و دنباله روی آن، می توان راه تکامل و پیشرفت را پیمود. حاکمیت های تا به حال در جامعۀ ما هیچ کدام مطلوب و قابل تقلید در کشور ما نبوده اند؛ لذا باید با طرح جدید پیشرو و انقلابی به پیشواز تحول سازنده برویم. به این اساس نظر ما براین است که از طریق یک دگرگونی انقلابی به دست توانای مردم و ایجاد یک دولت متکی بر مردم و تحت رهبری اندیشه های دورا نساز طبقۀ کارگر می توان به آزادی و زندگی مرفه رسید. درغیر آن با حفظ نظام موجود و نداشتن یک آرمان دگرگون ساز ریشه ای، ولو که در ماقبلش نمونۀ نبوده باشد، جامعۀ ما همچنان در یک حرکت دورانی، از دست یک اجنبی متجاوز و ارتجاع بومی همراهش، به دست اجنبی متجاوز دیگر با ارتجاع بومی متحد او در گردش خواهد ماند و نتیجه چنان است که طی سال های متمادی بوده و جز رنج و بد بختی ثمری عاید حال مردم و کشور ما نخواهد شد.

این را وقایع و عملکرد جامعه طی چندین دهه اثبات کرده و گواهی می دهد. ما باید از این گذشت روزگار بیاموزیم ورنه هیچ آموزگاری قادر به فهماندن ما نخواهد بود. مماشات گران، حتی آن هائی که با حسن نیت مماشات و روزمره گی را تبلیغ و برعلیه آرمانگرائی و دور اندیشی تخریب می کنند، دانسته و ندانسته در خدمت متجاوزان و مرتجعان قرار گرفته و مانع تکامل جامعه به پیش می شوند. راه نجات ملک و مردم، در چنگ زدن و عملکرد به یک آرمان انقلابی آزادیخواهانه است که به هر گونه تجاوز و ستم دست رد بزند و برای ایجاد جامعۀ فارغ از هرگونه ستم و تبعیض مبارزه و پیکار کند، راه های دیگر، آنچنان که طی دهه ها به چشم دیدیم و درد و رنجش را به جان کشیدیم، نه به کعبۀ مقصود، بلکه به ترکستان می انجامد، و آزموده را،  علیرغم تلون چهرۀ فریبگرش، آزمودن خطا است.