عزت آهنگر

            آتشگه زردشت

دلم آتشگه زردشت و تن در هجر تو پر سوز
چو بلخ ویرانه ام در ماتم ویرانه ام هر روز

اسیر شام هجرانم، دل تنگ نیست بفرمانم
رباب شعر میسازد شب آهنگ از دل و جانم

ثبات عشق میهن پر الم در سینه جا دارد
وطن ای مادر زخمی دلت صد سوز و آه دارد

برایت می کشم آزادگی را از دلم فریاد
ز هجرانت کشم درد محبت ای تویی برباد !

و درد و رنج تو سوزش درین جسم و قلم دارد
من و احساس را پیوسته یادت پر ز غم دارد .

به باغ وصل تو صد آرزو را جست وجو دارم
به یاد عشق و آرمانت غزل ها در سبو دارم

تو در دیوان عشقم صد غزل احساس را افزون
و شعر من به گل‌های امیدت می شود موزون

منم در باغ عشقت شاعری شب های ظلمانی
سحر جویم سپهر تار ظلمت را تو میدانی!

دلم حیران آزادی و من محو خرامانش
ره پاکیزه می پویم برای درک و درمانش

طبع آزادگی با شعر و احساسم اثر دارد
شعور عشق و آزادی رهایی را ثمر دارد .

۲۷سپتامبر